معرفی وبلاگ
زنده نگه داشتن نام و یاد شهداء کمتر از شهادت نیست. (مقام معظم رهبری)
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 864067
تعداد نوشته ها : 945
تعداد نظرات : 33
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

شهید محمدایوب ریگی

تاریخ تولد :1346

 نام پدر :

 

تاریخ شهادت : 7/3/1366

 محل تولد :سیستان‌وبلوچستان /چابهار /-

 

طول مدت حیات :20

 محل شهادت :میمک

 

مزار شهید :

 

محمدایوب ریگی در سال 1346 در شهرستان چابهار از توابع استان سیستان و بلوچستان متولد شد. پس از اتمام تحصیلات در شهرستان زاهدان، در سن هجده سالگی برای پاسداری از اسلام و میهن اسلامی به خدمت سربازی در ارتش جمهوری اسلامی فرا خوانده شد. هرگاه به مرخصی می‌آمد، فقط از محبت و دوستی و ایثار و از خودگذشتگی همرزمانش تمجید و ستایش می‌کرد. در آخرین روزهای زندگی‌اش به وی الهام شده بود که شهید می‌شود؛ چرا که از خانواده و اقوام و بستگان حلالیت طلبید». ایوب به عمویش گفت خواب دیدم این بار که به منطقه می‌روم باز نخواهم گشت و من از مرگ هیچ هراسی ندارم.

سرانجام آن سرباز فداکار در تاریخ 7/3/66 در منطقه‌ی «عملیاتی میمک» بر اثر اصابت ترکش در سن 20 سالگی به درجه رفیع شهادت نایل گردید.

منبع:کتاب کبوتران بهشتی جلد 4 صفحه 135

شجاع

بیست و هفتم تیرماه بود. باید معبر را برای نیروها باز می‌کردیم. یکی از بچه‌ها به محمد گفت: خنثی کردن مین کار بسیار خطرناکی است از این‌که کشته ‌شوی، نمی‌هراسی؟

لبخندی شیرین بر لبان محمد نشست و گفت: «ترس؟ هرگز هرگز مگر جنگ در راه خدا و کشته شدن در راه حق ترس دارد؛ مباره در راه حق تعالی و اگر لیاقتش را داشته باشم شهادت در راه او برایم بسیار جذاب و شیرین است و ذره‌ای ترس در وجودم راه ندارد.»

محمد برای خنثی کردن مین‌ها آماده شد و ساعاتی بعد مشتاقانه به سوی الله پر کشید.

منبع:کتاب اسطوره های جاوید صفحه 141

شهید محمد ریزی

تاریخ تولد :1343

 نام پدر :علی

 

تاریخ شهادت : 27/4/1361

 محل تولد :بوشهر /جم /پشتوی_ریز

 

طول مدت حیات :18

 محل شهادت :شلمچه

 

مزار شهید :جنت الشهداء بخش ریز

 

محمد ریزی در سال 1343 هجری شمسی در خانواده‌ای متدیّن و عاشق و شیفته‌ی اهل بیت رسول‌الله (ص) در روستای پشتویِ ریز از توابع شهرستان جم استان بوشهر دیده به جهان گشود. دیدگاه محمد هرگز پدر را ندید و پدر نیز هرگز صدای خنده و گریه ی محمد را نشنید. محمد در دامان پاک مادری مهربان و دلسوز تربیت یافت.

در هفت سالگی پا به عرصه‌ی علم و دانش گذاشت ولی دو سال بعد به علت تنگ‌دستی، ترک تحصیل نمود. او به شغل شبانی روی آورد و برای امرار معاش خود و خانواده‌اش، سخت تلاش می‌کرد.

انقلاب اسلامی که به پیروزی رسید ، محمد هم‌چون دیگر جوانان غیور میهن اسلامی فعالانه در تظاهرات علیه رژیم پلید ستم‌شاهی شرکت می‌نمود در آغاز دفاع مقدس، به بسیجیان پیوست و عاشقانه به جبهه اعزام شد. در مرحله‌ی اول اعزامش از ناحیه‌ی گردن مجروح گردید ولی پس از مداوا دوباره به عرصه‌ی نبرد بازگشت.

سرانجام در مورخه 27/4/61 در حالی که در گروه تخریب مشغول خنثی کردن مین بود، تا محور عملیاتی شلمچه را برای هم‌رزمانش باز نماید، در سنّ 18 سالگی به دیدار حق شتافت و مدال شهادت را بر گردن آویخت.

منبع:کتاب اسطوره های جاوید صفحه 137

وصیت‌نامه

وصیت‌نامه اینجانب حسن ریخته‌گران نام پدر حسین... قبل از هرچیز خدارا شکر می کنم که چنین لیاقت و شایستگی، یعنی قرار گرفتن در خط خود و جهاد درراهش را نصیب من کرد و از خدا می‌خواهم دراین راه مقدس ثابت قدم و با نیت خالص باشم. لحظه ورودم به سپاه نقطه عطفی بود در زندگی‌ام و احساس کردم افق تازه‌ای به رویم گشوده شده، چرا که محیط مناسبی برای پرورش و شکوفا شدن استعدادهای عالی نهفته در وجودم بود.من این راه مقدس را آگاهانه و عاشقانه انتخاب کردم و با یاری خدا تا مرحله نهایی پیش می‌روم.... شروع جنگ تحمیلی فرصت خوبی بود تا افراد مؤمن به انقلاب بتوانند خودشان را امتحان کنند که تا چه حد به عهد و میثاقهایی که با خدای خود بسته‌اند وفا دارند و تا چه حد در جریان انقلاب و در طول انقلاب و در طول زندگی ساخته شده‌اند شوق آمدن به جبهه به این امید که بفهمم من هم می‌توانم از این امتحان بزرگ سربلند و پیروز بیرون آیم یا نه. تمام وجودم را آتش زده بود طوریکه به هیچ وجه در پوست خود نمی‌گنجیدم شبانه‌روز از خدای خود تقاضا می کردم که لیاقت جهاد را نصیبم گرداند ....تصمیم گرفتم که به هر ترتیب شده است خودم را به جبهه، این میعادگاه عاشقان شهادت و به این صحنه امتحان بزرگ برسانم.به این دلیل با اصرار زیاد و با یاری خدا به آرزوی خود رسیدم و آگاهانه و عاشقانه با قلبی پر از عشق و ایمان در این راه مقدس که جز سعادت و خوشبختی چیز دیگری نیست قدم گذاردم... حالا در جبهه همان محلی که خون با عقیده پیوند می‌خورد هستم.

منبع: کتاب خلاصه خوبیها جلد3

شهادت

شب پنجشنبه بیست و هفتم شهریورماه سال 1360 بود، که برای عملیات آماده شدیم.ما به همراه برادرمان هوابرد به درون کانال رفته و شروع به کار کردیم حسن قبلاً در سوسنگرد به ما گفته بود که فرماندهی شما تا پشت خاکریزهای دشمن بر عهده‌ی من است و از آن به بعد با حضرت صاحب‌الزمان(عج)؛ نزدیک صبح بود که در محاصره‌ی نیروهای دشمن قرار گرفتیم حسن به ما گفت:«برادران تسلیم دشمن نشوید و تا آخرین فشنگ بجنگید».ما توانستیم با همان حال عده‌ی بسیاری از نیروهای دشمن را نابود کنیم.اما متاسفانه در میانه کارزار حسن در خون سرخ خویش غلطید و با کلام اشهد ان لااله الاالله یا علی گویان به دیدار حق شتافت و پیکرش مدت 70 روز در آنجا ماند.

منبع: کتاب خلاصه خوبیها جلد3

شهید حسن ریخته‌گران

تاریخ تولد :1329

 نام پدر :حسین

 

تاریخ شهادت : 27/6/1360

 محل تولد :اصفهان /اصفهان

 

طول مدت حیات :31

 محل شهادت :سوسنگرد

 

مزار شهید :اصفهان

 

سال 1329 بود، که حسن پا به عرصه هستی نهاد کودکی را در زادگاهش اصفهان سپری کرد وبا شور و شوق به آموختن علم پرداخت و توانست با موفقیت مدرک دیپلم خود را دریافت نماید.سپس به دانشگاه راه یافت و با سعی و تلاش مشغول به تحصیل در رشته زمین‌شناسی شد. بعد از تعطیلی دانشگاه در سال دوم تحصیل در جریان انقلاب فرهنگی سبزپوش دشت شقایق سپاه پاسداران شد و عاشقانه به دفاع از دستاوردهای انقلاب اسلامی پرداخت.با آغاز حمله رژیم بعثی عراق به ایران ریخته‌گران مردانه به مصاف باطل رفت و سه مرتبه به جبهه‌های آبادان و غرب سوسنگرد اعزام شد.مسئول آموزش و فرمانده گردان سپاه اسلام سرانجام در سکوتی سرخ، دیدار دوست را لبیک گفت و درسن 31 سالگی در شب بیست و هفتم شهریورماه سال 1360 در آسمان زخمی سوسنگرد به پرواز درآمد.پیکر مطهر او را 70 روز بعد در اصفهان به خاک سپردند.

منبع:کتاب خلاصه خوبیها جلد3

شهادت

در عملیات والفجر2 محمد مجروح بود، نگذاشتند در عملیات حاضر شود، حتی به دستور حاج حسین خرازی اسلحه‌ای به او تحویل ندادند. ولی محمد برات حضور داشت و آماده رفتن. آمد سراغ من تا اسلحه‌ام را به او بدهم. اما من دلم نمی‌خواست. اسلحه‌ام را خیلی دوست داشتم، از آن کلاشینکفهای اصل بود که حتی زیر آب هم کار می‌کرد.

گفت:«قول می‌دهم اگر شهید شدم تو را طلب کنم». زبانم قفل شد. بی‌اختیار اسلحه‌ام را تحویل دادم، و او روانه میدان جنگ شد تا در آسمان بیکران شهادت بال بگشاید.

منبع:ماهنامه طراوت شماره 8

نماز امام زمان (عج)

همیشه قبل از اعزام پیش حاج‌آقا جزایری می‌رفت و حاج آقا از زیر قرآن ردش می‌کرد و در گوشش دعائی را زمزمه می‌کرد.

اما آخرین بار آنجا نرفت، گفت:«حاج آقا در گوشمان وردی می‌خواند که نمی‌گذارد شهید شویم، وقتی هم که شهید شد، پیکرش را نیاوردند گفتند:«نمی‌شه زیر آتش مستقیم دشمنه». دلم می‌سوخت آتشی در جانم شعله می کشید کسی در عالم خواب گفت:«نماز امام زمان (عج) بخوان». هر نیمه شب نماز امام زمان (عج) خواندم. 18 شب گذشت، اینبار خودش به خوابم آمد:«گفت مادر چرا گریه می‌کنی؟» یکباره از خواب پریدم:«صبح روز بعد زنگ تلفن به صدا درآمد، از معراج بود گفتند:«بیائید سردخانه برای شناسائی و بالاخره محمد برگشت».

منبع:ماهنامه طراوت شماره 8

راوی:مادر شهید

فاستجاب لهم

می‌خواستم درس بخوانم اما صدای صوت دعا نمی‌گذاشت، متمرکز شوم. خیلی زیبا می‌خواند «الهی و اجعلنی ممن نادیه فاجابک و لا خطته مضعق لجلالک فناجیته سرا و عمل لک جهراً».

نتوانستم بنشینم صدا را تعقیب کردم از صندوق خانه می‌آمد، در را باز کردم محمد بود به صوت زیبایش حسودی‌ام شد. آنقدر خدا را به اخلاص خواند که بالاخره ندای فاستجاب لهم را شنید و به آرزویش دست یافت.

منبع:ماهنامه طراوت شماره 8

راوی:خواهر شهید

در محاصره دشمن

یک شب در محاصره دشمن قرار گرفتیم هرچه مقاومت کردیم بی‌فایده بود، تمام بچه‌ها شهید شدند، عراقیها درست بالای سرمان بودند، از کنار هر شهید یا مجروحی که می‌گذشتند یک تیر خلاص به سرش می‌زدند، آرام سرم را زیر پیکر شهداء بردم و تمام صورتم را با خون آنها آغشته کردم به طوریکه فکر کنند تیر به سرم خورده و تمام کرده‌ام.

وقتی عراقیها به سراغم آمدند نفسم را در سینه حبس کردم آنها کمی نگاه کردند و به گمان اینکه قبلاً تیر خلاص را زده‌اند از کنارم گذشتند. عراقیها روی پیکر شهداء راه می‌رفتند و با تمسخر رجزخوانی می‌کردند. آن شب برای من شبی به یادماندنی بود و بالاخره با کمک دوستان نجات یافته و به بیمارستان انتقال پیدا کردیم.

منبع:ماهنامه طراوت شماره 8

راوی:شهید محمدرضا ریاحی

X