معرفی وبلاگ
زنده نگه داشتن نام و یاد شهداء کمتر از شهادت نیست. (مقام معظم رهبری)
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 864074
تعداد نوشته ها : 945
تعداد نظرات : 33
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
قاسم هاشم زاده هریسی   شهید قاسم هاشم زاده هریسی : قائم مقام فرمانده گردان امام حسین (ع)لشگرمکانیزه 31عاشورا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) سال 1338 خورشیدی بودکه خبر تولدش در هریس پیچید .اسمش قاسم بود و چهره ی بهشتی اش پر از نورانیت و معصومیت .مادر مهربانش در سن 10 سالگی اورا تنهاگذاشت و آسمانی شد او تنهائیش را به شهرستان قم برد تا در نزد برادرش به تحصیل علم و دانش بپردازد . علم و صنعت را به هم آمیخته بود و همزمان با تحصیل علم به کارهای فنی نیز اشتغال داشت .آیات سبز قرآن در بندبند وجودش ریشه انداخته بود و هنگام تلاوت قرآن ملائک اورا درود و سپاس می گفتند . تعالیم اسلامی را همچون کویری تشنه لب می نوشید و غرق در مطالعه کتابهای اسلامی ، دنبال گمشده خویش می گشت .در سال 1355 با اخذ دیپلم متوسطه در رشته اتومکانیک از شهرستان قم به تبریز آمد و در انستینوی فنی تبریز تحصیلاتش ر ا ادامه داد . در آن سالها که سیاهی حامی و سایه بان هرپستی و بلندی بود او نیز آرام ننشست و همگام با برادرش بر علیه طاغوتیان شب پرست بیرق مبارزه افراشت و در اعتصاب دانشگاهها ومبارزات انجمنهای اسلامی حضور فعال خود را تاریخ به یادگارگذاشت . سال 1358 پس از ورود به آموزش و پرورش در پیشبرد مسائل فرهنگی و تقوا و اخلاق اسلامی همتی عظیم گماشت و به عنوان اولین مسؤول امور تربیتی در شهرستان هریس انتخاب و مشغول به کار شد و در نشر و پخش تعالیم اسلامی جدیت فراوان کرد . در شورشهای ضد انقلاب درکردستان با الهام از رهنمودهای پیامبر گونه امام امت ، لباس پیش مرگی حزب الله را برتن کرد و در مصاف با مزدوران جنایتکاراز هیچ کوششی دریغ نورزید. ناگهان صدای جغد گونه گلوله های دشمن در آسمان میهن اسلامی پیچید و دستهای تجاوز گر, حریم حرمت
شهید یوسف اکبرزاده خونیق تاریخ تولد :31/3/1337  نام پدر :   تاریخ شهادت : 5/12/1362  محل تولد :آذربایجان‌شرقی /اهر /-   طول مدت حیات :25  محل شهادت :جزیره مجنون   مزار شهید :   در تاریخ سی و یکم خردادماه 1337 در شهرستان اهر فرزند پسری دیده به جهان گشود که با الهام از کتاب آسمانی، نام یوسف را برایش برگزیدند. یوسف در یک خانواده‌ی فقیر، کارگر و مذهبی تحت تعلیمات و تربیت پدر و مادر متعهّد، دوران کودکی را سپری نمود. او باهوش بود و خلّاق و از همان کودکی بسیار مهربان، به طوری که همه را مجذوب خود می‌کرد. وی از دوران ابتدایی تا اخذ دیپلم در اهر مشغول تحصیل بود و در این دوره که هم‌زمان با خیزش مردم مسلمان ایران علیه رژیم طاغوت بود، همراه جوانان پرشور و انقلابی اهر به فعالیت‌های انقلابی مشغول شد و پس از پیروزی انقلاب هم‌گام با دیگر یاران در تشکیل هسته‌های مقاومت بسیج و کمیته‌ی انقلاب اسلامی حضوری فعال داشت و همواره همراه و پیرو روحانیت معظم خصوصاً امام جمعه‌ی شهرستان اهر آیت‌الله آل‌محمد بود. یوسف پس از پیروزی انقلاب اسلامی علاوه بر حضور مستمر در بسیج، در هیئت هفت نفره‌ی واگذاری زمین در شهرستان اهر فعالیتی چشمگیر داشت. او با الگوگیری از برادر بزرگ‌ترش که معلم بود و به علت علاقه برای خدمت به مردم محروم روستایی، به استخدام آموزش و پرورش درآمد. اعتقاد داشت که معلمی شغل انبیا الهی است و در آن مرحله‌ی حساس تاریخی جامعه‌ی ایران به داشتن معلمان دلسوز و متعهّد و انقلابی، بیش از هر زمان دیگر نیازمند است. او معتقد بود که دانش‌آموزان باید طوری تربیت شوند که پشتوانه&zwnj

شهید ولی برادری

 

تاریخ تولد :11/11/1347

 نام پدر :اسماعیل

 

تاریخ شهادت : 21/8/1366

 محل تولد :آذربایجان‌شرقی /کلیبر /مازگر

 

طول مدت حیات :19

 محل شهادت :تایباد

 

  مزار شهید :

 

ولی در روز یازدهم بهمن‌ماه سال 1347 در روستای مازگر از توابع شهرستان کلیبر (آذربایجان شرقی) دیده به جهان هستی گشود. پدر و مادرش مردمانی متعهّد بودند و او در سایه تربیت عالمانه خانواده به مدرسه رفت و آموختن علم را تا پایان سال چهارم دبستان ادامه داد. آن‌گاه به کار کشاورزی مشغول شد.

وی با عشق و علاقه‌ای که به محرومین داشت، در دل تمامی اهالی روستا جایگاه خاصی پیدا کرد؛ تا آن‌جا که همه او را دوست داشتند. وقتی خبر حمله عراق به ایران را شنید، مردانه سلاح بر دوش گرفت و داوطلبانه به خدمت نظام وظیفه اعزام گشت. او همراه غیورمردان نیروی انتظامی به جبهه رفت و در عملیات‌های بی‌شماری حماسه آفرید. هنگام رفتن گفت: «مرا دعا کنید تا بار گناهان بر دوشم بیش از این سنگینی نکند؛ تا بتوانم دین خود را نسبت به اسلام و انقلاب ادا نمایم و می‌ترسم که خدا مرا نیامرزیده، از دنیا بروم. خدایا توفیق ده که رفتنم به خاطر تو و رضایت تو باشد. »

برای مدتی به تایباد رفت تا با سوداگران مرگ و قاچاقچیان افغانی مبارزه کند و سرانجام در تاریخ 21/8/1366 در سن 19 سالگی جان به جان آفرین تسلیم کرد و در بهشت برین مأوا گزید.

 

منبع:مطالب ارسالی از ستاد مبارزه با موادمخدر

شهید میرقاسم آل یاسین   خاطرات    قائم مقام فرمانده گردان حضرت علی اصغر(ع)لشگرمکانیزه 31عاشورا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)مشهور به بیوک آقا بود. سال 1342 در شهرستان اهر متولد شد . پدرش در ژاندارمری اشتغال داشت ، اما چون نمی خواست حقوق بگیر حکومت پهلوی باشد و از این طریق فرزندان خویش را بزرگ کند ، استعفا کرد و به کشاورزی در روستای ( محل سکونت قبلی ) مشغول شد .     میرقاسم تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه آیتی اهر به آخر رساند و در رشته علوم انسانی ( اقتصاد ) ادامه تحصیل داد . اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران ، به خاطر حضور در جبهه های جنگ از ادامه تحصیل منصرف شد و در هیجده سالگی به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد . همزمان با عضویت در سپاه در فصل تابستان به پدرش در کار کشاورزی کمک می کرد . در بین رشته های ورزشی به ورزش باستانی علاقة زیـادی داشت . بیشتر اوقات خود را در مسجد سپری می کرد و به مطالعه کتابهای مداحی و داستانهای مذهبی می پرداخت . همچنین ، مداح هیئتهای عزاداری و زنجیرزنی بود . زمانی که به عضویت سپاه پاسداران درآمد ، افراد را تشویق به جذب در پایگاه های مقاومت بسیج می کرد .     علی رغم نارضایتی والدینش از رفتن او به جبهه ، با توصیه آنها به صبر و شکیبایی ، عازم جبهه شد . حضور در مناطق جنگی را از کرمانشاه شروع کرد و پس از مدتی به سنندج رفت . سپس برای گذراندن دوره چریکی و تکاوری ، عازم تهران شد و پس از گذراندن این دوره رهسپار مناطق عملیاتی گردید . بعد از مدتی ، در پادگان آموزشی خاصبان ، به عنوان مسئول آموزش پادگان ، شروع به کار کرد . در جبهه در ایثار و فداکاری زبانزد همرزمانش بود . نقل است د
شهید میرزاآقا نعمتی تاریخ تولد :1350  نام پدر :   تاریخ شهادت : 29/12/1366  محل تولد :آذربایجان‌شرقی /هریس /گوراوان   طول مدت حیات :16  محل شهادت :قوجار   مزار شهید :   میرزاآقا در سال 1350 در شهرستان هریس در میان خانواده‌ای پارسا و زحمتکش دیده به جهان گشود و در مکتب خانواده، وجودش به عطر باورهای سبز آغشته گشت و در میان روستاییان ساده و فداکار درس آزادگی و مردانگی آموخت و هنوز قد نکشیده کمک حال پدر و مادر در کار کشاورزی و کارهای خانه شد. کنجکاو بود و شیفته‌ی آموختن و همین شور و نشاط زایدالوصف او را واداشت تا با عشق و علاقه درس بخواند و در تربیت معلم شهید قاسم هریس مشغول به تحصیل گردد. خوب درس می‌خواند و همیشه با نمرات عالی قبول می‌شد و از اینکه در مرکز تربیت معلم مشغول تحصیل بود راضی و خوشحال می‌نمود. درس خواندن، مطالعه کردن و کمک به پدر و مادر او را از فعالیت‌های سیاسی _ مذهبی دور نکرده بود. او که عاشق ولایت بود و انقلاب در فعالیت‌های پایگاهی که پدر بزرگوارش مسئول آن بود با تمام توان همکاری می‌کرد. در تمام کارها به خدا توکل می‌کرد و به ائمه اطهار توسل می‌جست، امر به معروف و نهی از منکر می‌کرد و آرزو داشت بتواند با شغل معلمی در مناطق محروم به مردم خدمت کند و رسالت خویش را در راستای روشنگری اذهان نونهالان جامعه به خوبی به پایان رساند. با اینکه هنگام اعزام به جبهه بیشتر از شانزده سال نداشت اما راه شهادت را با بینش و آگاهی عمیق انتخاب کرده بود. وی بعد از شروع جنگ نگران بچه‌های بسیجی بود و مشتاق حضور در کنار آن‌ها تا همین شوق رفتن و رسیدن به نور او را واداشت تا از

شهید محمود پورحسین هریس

تاریخ تولد :22/5/1330

 نام پدر :

 

تاریخ شهادت : 28/4/1360

 محل تولد :آذربایجان‌شرقی /هریس /-

 

طول مدت حیات :30

 محل شهادت :کردستان

 

  مزار شهید :

 

محمود در روز بیست و دوم مرداد ماه سال 1330 در شهرستان هریس دیده به جهان هستی گشود و در جمع خانواده‌ای کشاورز و زحمتکش به عشق علی (ع) و آل علی (ع) بالید و قد کشید.

آن روزها علاوه بر درس خواندن در صحرا همراه پدر کشاورزی می‌کرد. مدرک سیکل را که گرفت به استخدام آموزش و پرورش درآمد. نماز و روزه را هیچ گاه ترک نکرد. مدت 4 سال در اداره آموزش و پرورش هریس مشغول به خدمت بود.

سال 1360 محمود دل از همسر و خانواده و دیگر تعلقات برید و به عنوان آرپی‌جی‌زن عازم جبهه کردستان گردید.

وی پس از 2 ماه حضور در جبهه در اثر درگیری با ضد انقلاب در منطقه‌ی عملیاتی کردستان در تاریخ 28/4/1360 در سن 30 سالگی شهد شیرین شهادت نوشید.

منبع:کتاب آموزگاران شهادت جلد 2   -  صفحه: 101

شهید محمدحسن شکرگزار

 

تاریخ تولد :7/1/1337

 نام پدر :عزیز

 

تاریخ شهادت : 27/3/1366

 محل تولد :آذربایجان‌شرقی /اهر /-

 

طول مدت حیات :29

 محل شهادت :انارک یزد

 

  مزار شهید :گلزار شهدای گلستان

 

محمدحسن در روز هفتم فروردین‌ماه سال 1337 متولد شد و در شهرستان اهر رشد نمود. چندی بعد به علت اشتغال در ژاندارمری به کناره‌های ارس مهاجرت کرد و پس از پایان دوره‌ی ابتدایی و راهنمایی به شیراز مهاجرت نمود و در سال 1354 در حالی‌که 17 سال داشت، در آموزشگاه گروهبانی ژاندارمری در تخت جمشید ثبت‌نام نمود و پس از فراغت از دوره‌ی آموزش، از سال 1355 به ژاندارمری انتقال یافت.

شکرگذار در اوایل سال 1359 پس از چند سال خدمت در نقاط بد آب و هوا به هنگ ژاندارمری یزد انتقال یافت و در آن‌جا با سمت فرمانده و معاون فرمانده پاسگاه‌های ژاندارمری نیستاک و انارک به خدمت خود ادامه داد. سال 1365 مسئولیت فرماندهی دسته مبارزه با مواد مخدر در انارک را پذیرفت.

پس از یک سال خدمت در پست جدید در آخرین گشت تأمین منطقه کویر و پاک‌سازی آن در تاریخ 27/3/1366 همراه 10 تن دیگر از سلحشوران تحت فرماندهی خود با قاچاقچیان بین‌المللی درگیر شد و در سن 29 سالگی به شهادت رسید. پیکر پاکش را در زادگاهش اهر ( گلزار شهدای گلستان ) به خاک سپردند.

 

منبع:مطالب ارسالی از ستاد مبارزه با موادمخدر

شهید محمدابراهیم پورعلی   تاریخ تولد :2/4/1339  نام پدر :مهدی   تاریخ شهادت : 22/1/1366  محل تولد :آذربایجان‌شرقی /اهر /-   طول مدت حیات :27  محل شهادت :شلمچه   مزار شهید :   محمدابراهیم پورعلی در روز دوم تیرماه سال 1339 هـ .ش در شهرستان اهر دیده به جهان هستی گشود. تحصیلات مقدماتی را در زادگاه خود با موفقیت به پایان رساند. در آزمون سراسری سال 1364 دانشگاه‌ها در رشته‌ی «طراحی جامدات» دانگشاه تبریز پذیرفته شد. پورعلی از ابتدا به ندای امام (ره) لبیک گفت و انقلاب اسلامی را همراهی نمود. با شرکت در راهپیمایی‌ها و تظاهرات مردمی (قبل از پیروزی انقلاب اسلامی) و حضور در فعالیت‌های اجتماعی (بعد از پیروزی) در حدّ توان به وظیفه ملی و اسلامی خود عمل نمود. اگرچه در ابتدای جنگ به عللی توفیق همراهی رزمندگان را نیافت، ولی در سال‌های پایانی جنگ با حضور مداوم در جبهه، قصور قبلی خود را جبران نمود. وی بعد از ماه‌ها ایثار و جهاد در میادین نبرد به تاریخ 22/1/1366 در سن 27 در منطقه‌ی شلمچه به دیدار معشوق شتافت و به فیض عظیم شهادت نایل آمد.   منبع:پرونده شهید در مدیریت فرهنگی دانشگاه تبریز     وصیت‌نامه    «... هرچند روز که در این دنیا هستید، بهترین فرصت برای تلاش است در راه خدا و کسب رضایت خدای بزرگ و بدانید که زندگی امروز در زیر توپ‌ها و تانک‌ها و غرش مسلسل‌هاست. زندگی امروز لبیک گفتن به امام است. زندگی امروز، خود را به زحمت انداختن جهت جلب رضایت خداست. هرچند انسان در این راه متحمل سختی‌ها شود. من امروز که به جبهه آمده‌ام، خیلی

شهید محمد باقری

تاریخ تولد :17/6/1347

 نام پدر :

 

تاریخ شهادت : 23/4/1367

 محل تولد :آذربایجان‌شرقی /کلیبر /-

 

طول مدت حیات :20

 محل شهادت :مریوان

 

مزار شهید :گلزار شهدای کلیبر

 

محمد در روز هفدهم شهریورماه سال 1347 در منطقه‌ی کلیبر استان آذربایجان شرقی دیده به جهان گشود. روزهای کودکی‌اش را با شادی و نشاط سپری کرد.

سال‌ها از پی هم گذشت و در سنین جوانی به خدمت نظام وظیفه فرا خوانده شد و همراه لشکر 77 پیاده خراسان در نیروی زمینی ارتش گردان 773 به فعالیت پرداخت.

وی از مشهد به جنوب ایران اعزام گشت و در جبهه مردانه جنگید و سرانجام در تاریخ 22/4/1367 در منطقه‌ی مریوان به علت پخش گازهای شیمایی در سنّ 20 سالگی به بیکران آسمان بال گشود.

مزار پاکش در گلستان شهدای کلیبر قرار دارد.

منبع:مطالب ارسالی ازایثارگران ارتش  

شهید گلبوداخ مرادی کلیبر محل شهادت شلمچه   مدت هاست که به این شهر سفر نکرده ام. «اهر» را می گویم. می روم مقبره «شیخ شهاب» را زیارت می کنم. تعطیلات عید نوروز است و حوصله داد و قال بچه های توی خانه را ندارم. آمده ایم برای عید دیدنی. از مقبره بیرون می آیم و می روم مرکز شهر. آفتاب از کنار چند لکه ابر سفید زیبا می تابد. هوا کمی سوز دارد. اما از آن سوزهایی که آدم خوشش می آید آن را روی دست ها و پوست صورتش احساس کند. در بلوار وسط شهر عکس شهدا را زده اند. برای شادی روح همه شان فاتحه می خوانم. همانطور که دارم قدم می زنم یک یک شان را نگاه می کنم و زیر لب می خوانم: شهادت لاله ها را چیدنی کرد شهادت سنگ را بوئیدنی کرد کم کم از محیط اطراف کنده می شوم و یاد روزهایی که در جبهه بودم، می افتم. کجائید ای سبک روحان عاشق پرنده تر ز مرغان هوایی ناگهان چشمم به عکس شهیدی می افتد و مثل برق زده ها خشکم می زند. ـ «نه! باور نمی کنم.» می روم نزدیک تر و از جلو نگاه می کنم. درست است. این همان «گل بوداخ» خودمان است. «گل بوداخ» درجه دار بود و اهل کلیبر. خانه اش توی «اهر» بود و فکر می کردم منتقل شده به میاندوآب.   آفتاب ساعتی تا طلوع فاصله داشت. بلند شدم تا وضو بگیرم. تانکر آب پنجاه متری سنگر ما بود. دیدم بر خلاف هر روز جنب و جوش و سر و صدای خاصی برخاسته است. ـ «کارش حرف نداره!» ـ «واقعاً چه دل و جراتی؟» ـ «کاش قیافه اسیرها را می دیدی!» کنجکاو می شوم. با خودم می گویم که ای دل غافل. وقتی توی خواب بودی مثل اینکه خیلی اتفاق ها افتاده است! وضو می گیرم و نماز صبح را می خوانم و از
X