معرفی وبلاگ
زنده نگه داشتن نام و یاد شهداء کمتر از شهادت نیست. (مقام معظم رهبری)
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 864243
تعداد نوشته ها : 945
تعداد نظرات : 33
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

دیدار یار

سید محمد در عملیات نصر 4 برای اولین بار، فرماندهی نیروهای پیاده را بر عهده داشت. در حقیقت آخرین روزهای حضورش پیش از شهادت بود. در منطقه کمک به تیپ دوم عاشورا به سمت ارتفاعات حرکت کردیم. درگیری سختی میان ما و عراقی‌ها آغاز شد و سید محمد هم در خط مقدم حضور داشت. ناگهان صدای حزن‌آلود رزمنده‌ای برخاست: «سید محمد افتاد!» باور نمی‌کردیم، اول تصورمان این بود که شخص دیگری از گردان حضرت زینب (س) است ولی وقتی بالای سرش رسیدیم، نگاه‌هایمان بر او خیره ماند. او را به اورژانس رساندیم اما سید حالش وخیم‌تر شد و با وجود تلاش پزشکان به حالت اغماء رفت. سید به عنوان جانشین تیپ سوم کربلا در منطقه عمومی‌ تپه دو قلو شهر ماووت عراق با اصابت ترکش کوچکی به قلبش درتاریخ 14/4/1366 دریچه‌ای به وسعت آسمان به رویش گشوده شد و شهادت، روح او را ازقله‌های خاکی به عروجی ملکوتی به پرواز درآورد.

منبع: پرونده شهید در لشگر 10

راوی:سردار خادم الحسینی

اولین جلسه

 «زینال حسینی» 13 الی 14 سال بیشتر نداشت؛ او وقتی در جمع فرماندهان لشگر قرار می‌گرفت، سن کم و اندام نحیفش، دیدگان همه را به حیرت خیره می‌کرد.

در یکی از ابتدایی‌ترین جلسات در اوایل جنگ حضور یافته و قرار شد از تجاربش در گروه تخریب برای فرماندهان صحبت کند. شرایط سنی او باعث شد تا توجه لازم به صحبت‌هایش نگردد و مطالب او جدی گرفته نشود.

در یک لحظه صدای انفجار مینی که از قبل در مکانی دورتر از محل برگزاری جلسه تعبیه کرده بود همه را متحیر و مبهوت ساخت، مدیریت و جدیت «سید» آن روز برای همه آشکار شد.

منبع:نوشته‌ای از هیأت الوارثین رزمندگان تخریب لشگر 10 سیدالشهدا

معبرها

از کار در جزیره مجنون تازه فارغ شده بودیم که قرار شد در منطقه طلائیه عملیات ایزایی داشته باشیم. 2 روز به ما فرصت دادند تا بهترین راه کار را بیابیم. سید در این مدت کوتاه آنچنان تلاش می‌کرد که خواب را بر چشمانش حرام نموده و زیباترین طرح را ارائه کرد. عملیات ظاهراً توفیقی نداشت اما کار سید در انتخاب و ایجاد معبرها مهم بود که با درایت و به نحو احسن انجام شد. در حال حاضر نیز نیروهای تفحص در طلائیه از همان معابر، پیکر تعداد زیادی از شهدا را پیدا کرده‌اند و این نشانگر آن است که نیروها در آن زمان پشت میدان مین یا داخل آن پراکنده نبودند و معبرها تا به انتها به درستی ایجاد شده بود. سید در کار تخریب یک نابغه بود.

منبع: پرونده شهید در لشگر 10

راوی:سردار خادم الحسینی

حساب 100 امام

سید محمد در خصوص کمک به مستضعفین تلاش بسیاری می‌نمود و حتی حقوق خود را به طور کامل به محرومین و نیازمندان می‌بخشید. او با آنکه سالها درمنطقه حضور داشت و حق ماموریت به وی تعلق می‌گرفت، هنگامی‌ که می‌خواست به زیارت خانه خدا مشرف بشود، هزینه‌اش را از جای دیگر تهیه کرد و در پاسخ من که پرسیدم: «شما که مرتب جبهه هستید، پس حقوقتان چطور خرج می‌شود؟!» گفت: «من حقوقم را برای کمک به مستضعفین به حساب 100 امام واریز می‌کنم.»

منبع: پرونده شهید در لشگر 10

راوی:برادر شهید

اسراف ممنوع !

روزی با سید رفتیم وضو بگیریم، که متوجه مقداری غذا داخل ظرفهای زباله شدیم. نزد بچه‌های تدارکات رفتیم تا قضیه را پیگیری کنیم. فهمیدیم نیروهای تدارکات غذا زیاد گرفته و نتوانستند بخورند، به همین خاطر اضافه آن را در سطل زباله ریخته‌اند. آقا سید هم گردان را تنبیه کرد و به آشپزخانه دستور داد تا 3 روز به بچه‌های تخریب لشگر 10، فقط نان و پنیر داده و غذای گرم ندهند. دراین مدت سید محمد حتی نان و پنیر را هم نمی‌خورد و می‌گفت: «وقتی کسی دستوری را می‌دهد خودش باید کمتر از آن عمل کند.» و این اولین و آخرین باری بود که درگردان اسراف شد.

منبع: پرونده شهید در لشگر 10

راوی:آقای روح‌افزا

توکل و یقین

در عملیات والفجر 4 گروهی از رزمندگان برای عملیات نفوذی در عمق خاک دشمن، انتخاب شدند و قرار شد ظرف حداکثر 24 ساعت بازگردند. نیروها بادعا و عبور از زیر قرآن به پیش رفتند. روز دوم نگرانی‌ها بیشتر شد ولی برادر زینلی می‌گفت: «ناراحت نباشید، گروه سالم است.» هر چه از موعد مقرر می‌گذشت، احتمال شهید یا اسیر شدن گروه شناسایی نیز بیشتر می‌شد ولی شهید زینلی با اطمینان، حرفش را تکرار می‌کرد که: «گروه سالم است.» گویا سری بر او فاش شده بود که دیگران از آن غافل بودند... او توکل را به یقین رسانیده بود و سرانجام پس از 6 روز انتظار و نگرانی، بچه‌های شناسایی همگی سالم به مقر بازگشتند.

منبع: کتاب آبشار ابدیت

راوی:محمد علی مشتاقیان

تحملش را دارم

شعبانعلی زینلی در عملیات «ثامن الائمه» در حالیکه فرماندهی محور عملیاتی را بر عهده داشت از ناحیه دست مجروح شد. او مسئولیت سنگینی داشت و حاضر به ترک محور و معالجه در عقبه نمی‌شد. با سختی بسیار او را راضی کرده و به بیمارستان اهواز بردیم. اطاق عمل آماده شد تا ترکش از استخوان خارج شود اما شعبانعلی رضایت به بیهوشی نمی‌داد و می‌گفت بدون بیهوشی جراحی را انجام دهید. اصرار او دکتر را وادار به انجام عمل جراحی بدون بیهوشی نمود. دیدن آن لحظات دردناک قلبم را فشرد و از اتاق عمل بیرون زدم، اما تحمل او چون کوهی استوار درد را در شوق حضور مجدد به شکیبایی دعوت می‌کرد. عمل تمام شد و پزشکان متحیر و متعجب از تحمل شعبانعلی به یکدیگر نگاه می‌کردند. ساعتی بعد به منطقه عملیاتی برگشتیم. زینلی در حالیکه باندهای دستش را مرتب می‌کرد گفت: «اگر مرا بیهوش می‌کردند چند روز باید بستری می‌شدم و از حضور در عملیات محروم می‌شدم.» آری او جسم مجروح خود را به مداوا آورده بود ولی روحش در صحنه نبرد به پرواز بال می‌گشود و از لحظه‌ای سلب توفیق حضور، نگران بود.

منبع: کتاب آبشار ابدیت

آب وضو

کمیته فرهنگی جهاد سازندگی، مدتی میزبان برادر شعبانعلی شد. این کمیته به تدریس و آموزش قرآن در روستاهای دوردست می‌پرداخت و شهید زینلی به روستایی که با مشکل کمبود آب مواجه بود، مأمور گشت. او تعدادی ظرف آب با خود به روستا می‌برد و آنها را به منزل اهالی می‌رساند و به بچه‌هایی که قصد شرکت در کلاس قرآن را داشتند می‌گفت: «با این آب وضو بگیرید و قرآن بخوانید.» با این کار استقبال خوبی از کلاس او به عمل آمد و مردم روستا هم از آب و هم از وجود معلمی‌ مدبر و دلسوز بهره مند شدند.

منبع: کتاب آبشار ابدیت

راوی:علی ایران‌پور

غذای حاضری

فصل درو بود شعبانعلی که با جهاد سازندگی همکاری می‌کرد صبح زود از منزل خارج می‌شد و شبها دیروقت و خسته بر می‌گشت. یک شب زودتر از همیشه به خانه آمد و بدون هیچ صحبتی به طرف آشپزخانه رفت. خوشحال از اینکه امشب، فرصت دیدار بیشتری داریم از سایر بچه‌ها خواستم تا زودتر شام را بخوریم. خودم را سریع به آشپزخانه رساندم، بوی برنج فضای خانه را عطرآگین کرده بود فکر کردم گرسنگی چقدر به او فشار آورده که بدون مقدمه سراغ غذا رفته است. اما در کمال ناباوری دیدم ظرف غذا را برداشته و در حالی که خارج می‌شد گفت: «بچه ها هنوز مشغول درو هستد و شام نخورده‌اند، لطفاً شما یک غذای حاضری برای اهل خانه فراهم کنید!»

منبع: کتاب آبشار ابدیت

راوی:مادر شهید

نقطه‌ی کمال

محمدحسین همیشه آرزوی شهادت داشت و با تمام وجود طالب آن بود اما من دوست داشتم که او جانباز شود تا من هم در کنار او فیض ببرم و با خدمت به یک جانباز جنگ، سهمی از حسنات او داشته باشم.

وقتی این مطلب را به او می‌گفتم، می‌خندید و می‌گفت: « من از خدا خواسته‌ام تاشهید شوم؛ دوست دارم خدا مرا کامل کامل ببرد. »

او شهادت را نقطه‌ی کمال می‌دانست و آن قدر در راه عقیده‌ی خود پایمردی کرد که به کمال مطلوب رسید.

شب قبل از شهادت او نماینده‌ی امام در جهاد را در خواب دیدم که به من گفتند: شما هم از خانواده‌ی شهدا هستید سعی کنید مثل حضرت زینب صبور باشید.

روز بعد منتظر شنیدن خبر شهادت محمدحسین بودم.

منبع:کتاب جهادسازندگی خراسان دردفاع مقدس صفحه 97

راوی:همسر شهید

X