در محاصره دشمن
یک شب در محاصره دشمن قرار گرفتیم هرچه مقاومت کردیم بیفایده بود، تمام بچهها شهید شدند، عراقیها درست بالای سرمان بودند، از کنار هر شهید یا مجروحی که میگذشتند یک تیر خلاص به سرش میزدند، آرام سرم را زیر پیکر شهداء بردم و تمام صورتم را با خون آنها آغشته کردم به طوریکه فکر کنند تیر به سرم خورده و تمام کردهام.
وقتی عراقیها به سراغم آمدند نفسم را در سینه حبس کردم آنها کمی نگاه کردند و به گمان اینکه قبلاً تیر خلاص را زدهاند از کنارم گذشتند. عراقیها روی پیکر شهداء راه میرفتند و با تمسخر رجزخوانی میکردند. آن شب برای من شبی به یادماندنی بود و بالاخره با کمک دوستان نجات یافته و به بیمارستان انتقال پیدا کردیم.
منبع:ماهنامه طراوت شماره 8
راوی:شهید محمدرضا ریاحی