معرفی وبلاگ
زنده نگه داشتن نام و یاد شهداء کمتر از شهادت نیست. (مقام معظم رهبری)
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 865674
تعداد نوشته ها : 945
تعداد نظرات : 33
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

در محاصره دشمن

یک شب در محاصره دشمن قرار گرفتیم هرچه مقاومت کردیم بی‌فایده بود، تمام بچه‌ها شهید شدند، عراقیها درست بالای سرمان بودند، از کنار هر شهید یا مجروحی که می‌گذشتند یک تیر خلاص به سرش می‌زدند، آرام سرم را زیر پیکر شهداء بردم و تمام صورتم را با خون آنها آغشته کردم به طوریکه فکر کنند تیر به سرم خورده و تمام کرده‌ام.

وقتی عراقیها به سراغم آمدند نفسم را در سینه حبس کردم آنها کمی نگاه کردند و به گمان اینکه قبلاً تیر خلاص را زده‌اند از کنارم گذشتند. عراقیها روی پیکر شهداء راه می‌رفتند و با تمسخر رجزخوانی می‌کردند. آن شب برای من شبی به یادماندنی بود و بالاخره با کمک دوستان نجات یافته و به بیمارستان انتقال پیدا کردیم.

منبع:ماهنامه طراوت شماره 8

راوی:شهید محمدرضا ریاحی

گل پرپر

 

نیمه‌های شب از خواب برمی‌خواست. در گوشه‌ای، سجاده پهن می‌کرد و با خدا به راز و نیاز می‌نشست. دلم سوخت، مهر پدری‌ام گل کرد و گفتم:«خدایا هرچه می‌خواهد مستجاب کن».

دو ماه بیشتر طول نکشید، دعای پدر و پسر مستجاب شد:«این گل پرپر ماست، هدیه به رهبر ماست.

منبع:ماهنامه طراوت شماره 8

راوی:پدر شهید

کربلایی دیگر

 عملیات محرم، فرمانده گردان ما بود، خبر رسید:«عملیات لو رفته» ستوان پنجم کار خودش را کرده بود، آتش سنگین دشمن روی سر بچه‌ها باریدن گرفت، خیلی‌ها همان موقع حین وضو گرفتن به شهادت رسیدن. اوضاع بدی بود، محمد، همراه آقامصطفی ردانی پور آمد و به من گفت:«مصطفی سریع نیروهایتان را از چادرها بیرون بکشید و به صحرا هدایتشان کنید». آتش توپ و خمپاره بود که روی چادرها می‌ریخت. محمد، بلندگو را دستش گرفت و شروع کرد به خواندن:«خیمه‌ها می‌سوزد و شب تارم......».

منبع:ماهنامه طراوت شماره 8

خمس فرزندان

اصرار داشت به جبهه برود، گفت:«آخر مادر! خدا پنج تا فرزند به شما داده نمی‌خواهی خمس بدهی» دلم نمی‌آمد، پاره جگرم بود. دوستش داشتم، ادامه داد:«اگر رضایت شما در وسط نباشد، آن وقت کار من یه جور گناه می‌شه». نگاهش کردم در چشمانش التماس موج می‌‌زد، اصرار کرد، بالاخره گفتم:«راضی‌ام به رضای خدا، هرچی قسمت باشه، برو» خندید مرا بوسید و گفت:«خوشم آمد...... حالا شد.....»

آخرین بار که آمد آرام و قرار نداشت، روزه بود، پرسیدم:«چیزی شده؟» نفس عمیقی کشید و به چشمانم خیره شد، دیگه کارمون را انجام دادیم دیگه وقت رفتنه»،‌ به دلم افتاد اینبار که بره دیگه برنمی‌گرده خواستم مانع رفتنش بشم اما نشد رفت و دیگر برنگشت.

منبع:ماهنامه طراوت شماره 8

راوی:مادر شهید

شهید محمدرضا ریاحی

تاریخ تولد :

 نام پدر :

 

تاریخ شهادت : -/--/1362

 محل تولد : /- /-

 

طول مدت حیات :-

 محل شهادت :

 

مزار شهید :گلستان شهدا

 

محمدرضا در روز شهادت امام جعفر صادق (ع)‌ به دنیا آمد و با تولدش جلوه‌ای دیگر به خانه بخشید. مثل همه بچه‌های دیگر به مدرسه رفت و تا پایان دوره‌ی دبیرستان تحصیل کرد. در امتحانات ورودی دانشگاه نیز شرکت کرد اما نماند تا خبر قبولی را بشنود. بلافاصله راهی اهواز شد و به مادر گفت:«امتحان اینجا خوب شد، دعا کنید امتحان آنجا هم خوب شود».

آن روزها عضو بسیج مدرسه بود و کلاسهای آموزش قرآن برگزار می‌کرد، در جبهه هم فرمانده گردان امام جعفر صادق (ع) بود، نمی‌دانم چند ماه در جبهه ماند یا چند سال. اما می‌دانم بچه‌های گردان هرکدام به اندازه یک عمر خوب زیستن از او خاطره‌ای زیبا دارند.

بالاخره در روز شهادت امام جعفر صادق (ع) در عملیات والفجر2 در سال 1362 بار سفر بست، دلش می‌خواست ازدواج کند اما انگار قسمت نبوده و او قبل از آنکه اسیر دنیا شود، پرپرواز یافت. پیکرش را از مدرسه امام جعفر صادق (ع) به سمت گلستان شهداء تشییع کردند.

منبع:ماهنامه طراوت شماره 8

شهید نصرالله روغنی

تاریخ تولد :

 نام پدر :احمد

 

تاریخ شهادت : 2/4/1367

 محل تولد :بوشهر /دیلم /-

 

طول مدت حیات :-

 محل شهادت :موسیان

 

مزار شهید :گلزار شهدای دیلم

 

نصرالله از دلاورمردان استان بوشهر شهرستان دیلم بود. او سال‌های پرشور جوانی را در سایه‌ی زحمات خانواده پشت‌سر گذاشت و در مکتب اهل‌بیت (ع) آموخت شیعیان امیرمؤمنان (ع) از مرگ هراسی ندارند و تشنه‌ی شهادتند.

نصرالله در زمان جنگ تحمیلی در جرگه‌ی یاران امام (ره) قرار گرفت و راهی میدان نبرد حق علیه باطل شد. او مردانه جنگید و سرانجام در روز دوم تیرماه سال 1367 پا به عرش الهی گذارد و برگزیده‌ی حق گردید.

پیکر پاکش را از موسیان به دیلم انتقال داده و به خاک سپردند.

منبع:ماهنامه عرشیان   -  شماره مجله: 24

شهید اسماعیل روشن روان

تاریخ تولد :9/1/1339

 نام پدر :رضا

 

تاریخ شهادت : 11/9/1362

 محل تولد :بوشهر /دیلم /-

 

طول مدت حیات :23

 محل شهادت :ابوقریب

 

مزار شهید :گلزارشهدای دیلم

 

اسماعیل روشن‌روان فرزند رضا، در نهم فروردین ماه سال 1339 ه.ش در خانواده‌ای مذهبی و اهل دیانت، در شهرستان دیلم از توابع استان بوشهر دیده به جهان گشود.

شغل پدرش ماهی‌گیری بود و از این کار پرمشقت و طاقت فرسا، مخارج و هزینه‌ی خانواده‌ی خود را به دست می‌آورد.

اسماعیل در 6 سالگی برای کسب علم و دانش وارد مدرسه شد و موفق به ادامه تحصیل تا سال سوم متوسطه گردید. سپس برای کمک به پدر در امرار معاش خانواده از ادامه‌ی تحصیل انصراف داد و به فعالیت اقتصادی پرداخت. روشن‌روان در سال‌های آغازین انقلاب به علت علاقه به نظام در راه پیروزی این نهضت عظیم مردمی تلاش‌های زیادی انجام داد.

وی مشاغلی هم‌چون کارگری و صیادی را تجربه کرد. مراسم نامزدی اسماعیل قبل از رفتن او به جبهه برگزار شد و قرار بود پس از بازگشت مراسم عقد و عروسی‌اش را برگزار نماییم اما این آخرین سفر او بود و دیگر برنگشت.

او به امام (ره) علاقه داشت و در سال 1360 به همراه نیروی زمینی ارتش به خدمت سربازی اعزام گردید و پس از 21 ماه و 23 روز خدمت در جبهه در تاریخ 11/9/1362 در جبهه‌ی ابوقریب در سن 23 سالگی به درجه‌ی رفیع شهادت نایل آمد.

مزار پاکش در گلزار شهدای دیلم قرار دارد.

منبع:کتاب تولد صبح صفحه 267

وصیت‌نامه

ما به اسلام بدهکار می‌باشیم و حالا اسلام به ما نیاز دارد و ما باید به هر طریق ممکن از اسلام و امام عزیزمان حمایت کنیم.

منبع:کتاب کبوتران بهشتی جلد 4 صفحه 132

شهید باب الدین روستاخیز

تاریخ تولد :1336

 نام پدر :

 

تاریخ شهادت : 3/9/1362

 محل تولد :سیستان‌وبلوچستان /زابل /جزینک

 

طول مدت حیات :26

 محل شهادت :مریوان

 

مزار شهید :

 

باب الدین روستاخیز در سال 1336 در خانواده‌ای مذهبی در روستای جزینک از توابع شهرستان زابل دیده به جهان هستی گشود. تحصیلاتش را تا اخذ مدرک سیکل در شهرستان زابل سپری نمود و سپس به عضویت ارتش درآمد. با شروع جنگ‌تحمیلی داوطلبانه رهسپار میادین حق علیه باطل شد و به عنوان فرمانده توپخانه در بسیاری از عملیات‌ها شرکت فعال داشت و رشادت‌های فراوانی از خود نشان داد. سرانجام در تاریخ 3/9/62 در منطقه مریوان در عملیات « والفجر چهار» براثر ترکش خمپاره در سن 26 سالگی به فیض شهادت نایل آمد.

منبع:کتاب کبوتران بهشتی جلد 4 صفحه 132

شهید خداکرم روزگار

تاریخ تولد :-/3/1342

 نام پدر :جلال

 

تاریخ شهادت : 3/3/1365

 محل تولد :بوشهر /بوشهر /-

 

طول مدت حیات :23

 محل شهادت :فاو

 

مزار شهید :گلزارشهدای بوشهر_بهشت صادق (ع)

 

خداکرم در خردادماه سال 1342، سال آغاز قیام امام امت در بوشهر به دنیا آمد. او در خانواده‌ای مذهبی رشد نمود و از کودکی در جلسات ذکر اهل‌بیت و عزاداری سالار شهیدان شرکت داشت. 7 ساله بود که به مدرسه رفت. دوره‌ی ابتدایی را در دبستان گلستان و دوره‌ی راهنمایی را در مدرسه‌ی ابوذر گذراند. اما در سال دوم راهنمایی از ادامه‌ی تحصیل انصراف داد و در جرگه‌ی تظاهرکنندگان علیه استبداد پهلوی فریاد " مرگ بر شاه " سر داد.

با آغاز جنگ تحمیلی، حضور در میدان جهاد در جانش ریشه کرد و با تلاش بسیار رهسپار میدان جهاد گشت و تا قبل از شروع خدمت وظیفه 4 الی 5 مرتبه به جبهه رفت.

روزگار، در سال 1361 به خدمت مقدس سربازی رفت و پس از طی دوران آموزشی او را به ستاد مشترک ارتش در تهران منتقل نمودند اما او داوطلبانه به مناطق جنگی اعزام گردید.

خداکرم با اتمام دوره‌ی خدمت، در اداره‌ی منابع طبیعی به خدمت پرداخت و با ماشین برای رزمندگان بار می‌برد. سپس به عنوان بسیجی همراه گروه جنگ‌های نامنظم شهید چمران دوباره عازم مناطق جنگی گشت و پس از آن در اواخر سال 1364 به جزیره‌ی مینو منطقه‌ی فاو رفت و چند روزی در آن‌جا بود تا این‌که در سوم خرداد 1365 در فاو در سنّ 23 سالگی دعوت حق را لبیک گفت و بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

مزار پاکش در گلزار شهدای بوشهر ( بهشت صادق (ع) ) قرار دارد.

منبع:کتاب اول میدان مین صفحه 117

X