کربلایی دیگر
عملیات محرم، فرمانده گردان ما بود، خبر رسید:«عملیات لو رفته» ستوان پنجم کار خودش را کرده بود، آتش سنگین دشمن روی سر بچهها باریدن گرفت، خیلیها همان موقع حین وضو گرفتن به شهادت رسیدن. اوضاع بدی بود، محمد، همراه آقامصطفی ردانی پور آمد و به من گفت:«مصطفی سریع نیروهایتان را از چادرها بیرون بکشید و به صحرا هدایتشان کنید». آتش توپ و خمپاره بود که روی چادرها میریخت. محمد، بلندگو را دستش گرفت و شروع کرد به خواندن:«خیمهها میسوزد و شب تارم......».
منبع:ماهنامه طراوت شماره 8