معرفی وبلاگ
زنده نگه داشتن نام و یاد شهداء کمتر از شهادت نیست. (مقام معظم رهبری)
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 895718
تعداد نوشته ها : 945
تعداد نظرات : 33
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

تحملش را دارم

شعبانعلی زینلی در عملیات «ثامن الائمه» در حالیکه فرماندهی محور عملیاتی را بر عهده داشت از ناحیه دست مجروح شد. او مسئولیت سنگینی داشت و حاضر به ترک محور و معالجه در عقبه نمی‌شد. با سختی بسیار او را راضی کرده و به بیمارستان اهواز بردیم. اطاق عمل آماده شد تا ترکش از استخوان خارج شود اما شعبانعلی رضایت به بیهوشی نمی‌داد و می‌گفت بدون بیهوشی جراحی را انجام دهید. اصرار او دکتر را وادار به انجام عمل جراحی بدون بیهوشی نمود. دیدن آن لحظات دردناک قلبم را فشرد و از اتاق عمل بیرون زدم، اما تحمل او چون کوهی استوار درد را در شوق حضور مجدد به شکیبایی دعوت می‌کرد. عمل تمام شد و پزشکان متحیر و متعجب از تحمل شعبانعلی به یکدیگر نگاه می‌کردند. ساعتی بعد به منطقه عملیاتی برگشتیم. زینلی در حالیکه باندهای دستش را مرتب می‌کرد گفت: «اگر مرا بیهوش می‌کردند چند روز باید بستری می‌شدم و از حضور در عملیات محروم می‌شدم.» آری او جسم مجروح خود را به مداوا آورده بود ولی روحش در صحنه نبرد به پرواز بال می‌گشود و از لحظه‌ای سلب توفیق حضور، نگران بود.

منبع: کتاب آبشار ابدیت

آب وضو

کمیته فرهنگی جهاد سازندگی، مدتی میزبان برادر شعبانعلی شد. این کمیته به تدریس و آموزش قرآن در روستاهای دوردست می‌پرداخت و شهید زینلی به روستایی که با مشکل کمبود آب مواجه بود، مأمور گشت. او تعدادی ظرف آب با خود به روستا می‌برد و آنها را به منزل اهالی می‌رساند و به بچه‌هایی که قصد شرکت در کلاس قرآن را داشتند می‌گفت: «با این آب وضو بگیرید و قرآن بخوانید.» با این کار استقبال خوبی از کلاس او به عمل آمد و مردم روستا هم از آب و هم از وجود معلمی‌ مدبر و دلسوز بهره مند شدند.

منبع: کتاب آبشار ابدیت

راوی:علی ایران‌پور

غذای حاضری

فصل درو بود شعبانعلی که با جهاد سازندگی همکاری می‌کرد صبح زود از منزل خارج می‌شد و شبها دیروقت و خسته بر می‌گشت. یک شب زودتر از همیشه به خانه آمد و بدون هیچ صحبتی به طرف آشپزخانه رفت. خوشحال از اینکه امشب، فرصت دیدار بیشتری داریم از سایر بچه‌ها خواستم تا زودتر شام را بخوریم. خودم را سریع به آشپزخانه رساندم، بوی برنج فضای خانه را عطرآگین کرده بود فکر کردم گرسنگی چقدر به او فشار آورده که بدون مقدمه سراغ غذا رفته است. اما در کمال ناباوری دیدم ظرف غذا را برداشته و در حالی که خارج می‌شد گفت: «بچه ها هنوز مشغول درو هستد و شام نخورده‌اند، لطفاً شما یک غذای حاضری برای اهل خانه فراهم کنید!»

منبع: کتاب آبشار ابدیت

راوی:مادر شهید

شهید شعبانعلی زینلی

تاریخ تولد :1338

 نام پدر :

 

تاریخ شهادت : 10/اسفند/1364

 محل تولد :

 

طول مدت حیات :-

 محل شهادت :

 

مزار شهید :

 

شعبانعلی زینلی در سال 1338، شهرستان مبارکه را به قدوم مبارک خود مبارک کرد. او کودکی سختکوش بود، طوری که تمام مدت تحصیل را کار می‌کرد. با پیروزی انقلاب اسلامی برای مقابله با گروهکهای ضد انقلاب، عازم کردستان شد. شوق به آموختن او را دانشجوی مرکز تربیت معلم کرد ولی دانشگاه جبهه، نام او را در ردیف قبول‌شدگان رشته عشق پذیرفت و شعبانعلی را مجذوب خود کرد. مجروحیتهای پی‌درپی او مانعی بر حضور عاشقانه‌اش نشد. در دوران جنگ تحمیلی، دو برادرش اکبر و اصغر به ترتیب گوی سبقت را از وی ربوده و به اعلاء علیین پیوستند. مسئولیتهای او در رده عالی، غرور را به تعظیم تواضع واداشت. او خود شخصاً تا نزدیک سنگرهای کمین و مواضع دشمن پیش می‌رفت و عمل به تکلیف را وظیفه اصلی خود می‌دانست. در سال 1364 همراه سفید جامگان حرم الهی به مکه معظمه شرف یافت و گویی در اولین نگاه بر آن کعبه آمال، آرزویی جز قرار گرفتن در صف خونین کفنان، بر زبان نیاورد. این سردار دلاور و خستگی‌ناپذیر اسلام، برگی از آن مصحف سرخ را به رنگ خون قلم زد و قدسیان شکرانه او را در وصیت نامه‌اش چنین نغمه سرایی کردند: «خدا را سپاسگزارم که این نعمت بزرگ را به من داده تا بتوانم در این جهاد مقدس الهی سهمی‌ داشته باشم.»

منبع:کتاب آبشار ابدیت

وصیت نامه

 

تنها برای خدا زیستن ارزش دارد و دیگر هیچ. منش ائمه‌ی اطهار را پیگری نمایید. ولایت را به معنی حقیقی فراموش ننمایید.

خدایا تو را سوگند می‌دهم به مقربین درگاهت به لحظات وصل تو که از گناهان این حقیر درگذری.

منبع:کتاب جهادسازندگی خراسان دردفاع مقدس صفحه 97

نقطه‌ی کمال

محمدحسین همیشه آرزوی شهادت داشت و با تمام وجود طالب آن بود اما من دوست داشتم که او جانباز شود تا من هم در کنار او فیض ببرم و با خدمت به یک جانباز جنگ، سهمی از حسنات او داشته باشم.

وقتی این مطلب را به او می‌گفتم، می‌خندید و می‌گفت: « من از خدا خواسته‌ام تاشهید شوم؛ دوست دارم خدا مرا کامل کامل ببرد. »

او شهادت را نقطه‌ی کمال می‌دانست و آن قدر در راه عقیده‌ی خود پایمردی کرد که به کمال مطلوب رسید.

شب قبل از شهادت او نماینده‌ی امام در جهاد را در خواب دیدم که به من گفتند: شما هم از خانواده‌ی شهدا هستید سعی کنید مثل حضرت زینب صبور باشید.

روز بعد منتظر شنیدن خبر شهادت محمدحسین بودم.

منبع:کتاب جهادسازندگی خراسان دردفاع مقدس صفحه 97

راوی:همسر شهید

جهادگر خستگی‌ناپذیر

زینت‌بخش یکی از بهترین مسئولان تیم‌های مهندسی در عملیات والفجر بود. وی حدود 30 نفر راننده و تجهیزات مهندسی به همراه 8 دستگاه در اختیار داشت. او رابطه‌ای صمیمی و قوی با رانندگان تیم خود داشت. به همراه آنان و با کمک هم، سنگر می‌ساختند و در یک سنگر می‌خوابیدند و کار فرهنگی انجام می‌دادند.

این یک‌دلی باعث ایجاد رابطه‌ی عاطفی و دوستانه بین آن‌ها شده بود؛ به طوری که به محض رسیدن هر دستوری از سوی مسئولین، تیم « زینت‌بخش » حاضر به انجام هر کار و جانبازی و فداکاری بودند.

از زحمات زینت‌بخش در احداث جاده‌ی الله‌اکبر باید تجلیل کرد. او با جثه‌ی ضعیف خود اما با روحیه‌ای بالا و صلابتی هم‌چون کوه در گرمای طاقت‌فرسای جنوب، یک‌نفس و بدون استراحت، کار می‌کرد و با وجود اصرار برادران جهاد یک لحظه از کار غافل نمی‌شد.

او عاشقانه برای اسلام و قرآن تلاش کرد و سرانجام نیز خداوند پاداش او را با شهادت و مرگ سرخ داد.

منبع:کتاب جهادسازندگی خراسان دردفاع مقدس صفحه 97

خصوصیات اخلاقی

محمدحسین زینت‌بخش تنها فرزند پسر خانواده بود. او از همان دوران کودکی تحت تعالیم مذهبی خانواده قرار داشت و در کنار پدر به شنیدن آیات قرآن می‌نشست و علاقه‌مند به قرآن بود.

در طول دوران تحصیل بسیار کوشا و درس‌خوان بود؛ به طوری که هر سال شاگرد اول می‌شد. رفتاری بسیار مهربان با خانواده داشت. خواهرانش را به حفظ حجاب سفارش می‌کرد. به کار خیلی دل‌بسته بود و در ایام تابستان و فراغت از تحصیل به کارهای مختلف می‌پرداخت.

از سنّ 13 سالگی روزه می‌گرفت و با این که مادرش می‌گفت هنوز روزه بر تو واجب نشده، می‌گفت: « من برای شما روزه می‌گیرم تا اگر روزه‌ی قرض دارید، به جا آورم. »

بسیار مسئولیت‌پذیر و امانت‌دار بود. وقتی در جهاد کار می‌کرد، همیشه 2 تا خودکار در جیب می‌گذاشت و می‌گفت: « یکی برای استفاده‌ی شخصی و دیگری برای کار جهاد است.»

شب‌ها به خواندن نماز شب می‌پرداخت. عاشق امام و مقام ولایت بود. در خانه همسری مهربان و پدری خوش‌رفتار بود و به فرزندانش بسیار محبت داشت. در وقت‌شناسی سرآمد بود و هر کاری را سر وقت انجام می‌داد. به حلال و حرام خیلی مقیّد بود.

در جبهه‌ها بسیار فعال بود و هر نوع کاری که در خدمت به رزمندگان بود، انجام می‌داد.

 

منبع:کتاب جهادسازندگی خراسان دردفاع مقدس صفحه 96

شهید محمدحسین زینت بخش تاریخ تولد :1/10/1337  نام پدر :علی اصغر   تاریخ شهادت : 17/6/1364  محل تولد :خراسان /بیرجند /-   طول مدت حیات :27  محل شهادت :   مزار شهید :خواجه ربیع مشهد   محمدحسین زینت‌بخش در اول دی‌ماه سال 1337 در شهرستان بیرجند در خانواده‌ای مذهبی و مستضعف دیده به جهان گشود. پس از سپری کردن تحصیلات ابتدایی، در رشته‌ی ریاضی فیزیک موفق به اخذ دیپلم شد و سپس ادامه‌ی تحصیل داد و در رشته‌ی راه و ساختمان فوق دیپلم گرفت. او بعد از دوران دبستان، خود زندگی‌اش را تأمین می‌کرد و سعی می‌کرد باری از دوش خانواده برداشته باشد و در همه‌ی احوال به دیگران کمک می‌نمود. در خواندن درس بسیار جدی و فعال بود و از کلاس اول هر سال شاگرد اول می‌شد. هم‌زمان با اوج‌گیری انقلاب اسلامی، در همه‌ی صحنه‌های انقلاب حضوری فعال و چشمگیر داشت. در این ایام او هنوز به دبیرستان می‌رفت و در جهت پیروزی انقلاب بسیار کار می‌کرد. سر و صورتش را می‌بست و شب‌ها عکس امام را به دیوارها می‌چسباند و به اتفاق هم‌کلاسی‌هایش در کلاس‌های مخصوصی که درباره‌ی انقلاب بود، شرکت می‌کرد. در اکثر محافل که دوستان یا اقوام او شرکت داشتند، درباره‌ی انقلاب صحبت می‌کرد و از امام و انقلاب دفاع می‌کرد و هیچ هراسی از مأمورین ساواک در دل نداشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل جهادسازندگی، به این نهاد پیوست و در کمیته‌ی عمران جهاد به کار مشغول شد. در سال 60 ازدواج کرد. تلاش و فعالیت چشمگیر او باعث شد تا مسئولیت جهاد بخش احمدآباد مشهد به

موجود آسمانی

دوستی تعریف می‌کرد سه روز قبل از شهادت شهیدان «مجید و مهدی زین‌الدین» یکی از بستگان ما در عالم رؤیا می‌بیند که در صحن و اسمان حرم مطهر حضرت معصومه (س) جمعیت زیادی اجتماع کرده‌اند، از آن جمعیت عظیمی که زمین و آسمان را پر کرده بود شگفت زده می‌شود. همینطور که با ناباوری نگاه می‌کرد، یکی از بستگانش را که به رحمت خدا رفته بود می‌بیند، از او می‌پرسد :«فلانی! چه خبره؟» این همه مردم برای چی جمع شده‌اند؟!» می‌گوید:«مگر نمی‌دانی جنازه‌ی شهید زین‌الدین را دارند می‌آورند!تعریف می کند که در همین لحظه از خواب پریدم». نمی‌دانستم زین‌الدین کیست؟» آیا اصلاً چنین اسمی وجود خارجی دارد یا نه؟» برای اینکه این اسم از ذهنم نرود، آن را نوشتم روی یک تکه کاغذ صبح که شد، رفتم دنبال تحقیق مطلب، گفتند:«زین‌الدین،‌ فرمانده‌ی لشگر 17 علی‌بن‌ابیطالب (ع) است» درست سه روز بعد در شهر اعلام شد مهدی زین‌الدین به شهادت رسیده است؟».

منبع:کتاب افلاکی خاکی

جذبه عشق

یک بار به طور ناشناس به کربلا رفتم. از قبل با خود عهد بسته بودم که به هیچ وجه با کسی حرف نزنم تا نفهمند که من یک ایرانی‌ام. وارد حرم امام حسین (ع) (1) شدم و حسابی با آقا خلوت کردم و از طرف همه بچه‌ها پیش آقا عقده‌گشایی نمودم. دیگر هوش و حواسی برایم نمانده بود. دل و عقل و هوشم را پیش آقا جا گذاشته بودم. از حرم که بیرون آمدم، همانطور که با بی‌میلی قدم برمی‌داشتم، خوردم به یک مرد عرب. از دهانم پرید و گفتم: «آقا ببخشید! ... معذرت می‌خواهم ...!» وقتی با نگاه عجیب و چهره حیرت‌زده مرد عرب مواجه شدم تازه فهمیدم که چه دسته گلی به آب دادم. تا آن مرد عرب آمد چیزی بگوید، من خودم را در میان ازدحام جمعیت گم کردم و از تیررس نگاهش دور شدم!

1- ایشان در طول جنگ ایران و عراق چند بار به طور ناشناس به زیارت حرم مطهر آقا ابا عبدالله نائل شدند و این خاطره هم از همان روزهاست.

منبع:کتاب افلاکی خاکی

راوی:خود شهید

X