معرفی وبلاگ
زنده نگه داشتن نام و یاد شهداء کمتر از شهادت نیست. (مقام معظم رهبری)
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 894318
تعداد نوشته ها : 945
تعداد نظرات : 33
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

اولین جلسه

 «زینال حسینی» 13 الی 14 سال بیشتر نداشت؛ او وقتی در جمع فرماندهان لشگر قرار می‌گرفت، سن کم و اندام نحیفش، دیدگان همه را به حیرت خیره می‌کرد.

در یکی از ابتدایی‌ترین جلسات در اوایل جنگ حضور یافته و قرار شد از تجاربش در گروه تخریب برای فرماندهان صحبت کند. شرایط سنی او باعث شد تا توجه لازم به صحبت‌هایش نگردد و مطالب او جدی گرفته نشود.

در یک لحظه صدای انفجار مینی که از قبل در مکانی دورتر از محل برگزاری جلسه تعبیه کرده بود همه را متحیر و مبهوت ساخت، مدیریت و جدیت «سید» آن روز برای همه آشکار شد.

منبع:نوشته‌ای از هیأت الوارثین رزمندگان تخریب لشگر 10 سیدالشهدا

معبرها

از کار در جزیره مجنون تازه فارغ شده بودیم که قرار شد در منطقه طلائیه عملیات ایزایی داشته باشیم. 2 روز به ما فرصت دادند تا بهترین راه کار را بیابیم. سید در این مدت کوتاه آنچنان تلاش می‌کرد که خواب را بر چشمانش حرام نموده و زیباترین طرح را ارائه کرد. عملیات ظاهراً توفیقی نداشت اما کار سید در انتخاب و ایجاد معبرها مهم بود که با درایت و به نحو احسن انجام شد. در حال حاضر نیز نیروهای تفحص در طلائیه از همان معابر، پیکر تعداد زیادی از شهدا را پیدا کرده‌اند و این نشانگر آن است که نیروها در آن زمان پشت میدان مین یا داخل آن پراکنده نبودند و معبرها تا به انتها به درستی ایجاد شده بود. سید در کار تخریب یک نابغه بود.

منبع: پرونده شهید در لشگر 10

راوی:سردار خادم الحسینی

حساب 100 امام

سید محمد در خصوص کمک به مستضعفین تلاش بسیاری می‌نمود و حتی حقوق خود را به طور کامل به محرومین و نیازمندان می‌بخشید. او با آنکه سالها درمنطقه حضور داشت و حق ماموریت به وی تعلق می‌گرفت، هنگامی‌ که می‌خواست به زیارت خانه خدا مشرف بشود، هزینه‌اش را از جای دیگر تهیه کرد و در پاسخ من که پرسیدم: «شما که مرتب جبهه هستید، پس حقوقتان چطور خرج می‌شود؟!» گفت: «من حقوقم را برای کمک به مستضعفین به حساب 100 امام واریز می‌کنم.»

منبع: پرونده شهید در لشگر 10

راوی:برادر شهید

اسراف ممنوع !

روزی با سید رفتیم وضو بگیریم، که متوجه مقداری غذا داخل ظرفهای زباله شدیم. نزد بچه‌های تدارکات رفتیم تا قضیه را پیگیری کنیم. فهمیدیم نیروهای تدارکات غذا زیاد گرفته و نتوانستند بخورند، به همین خاطر اضافه آن را در سطل زباله ریخته‌اند. آقا سید هم گردان را تنبیه کرد و به آشپزخانه دستور داد تا 3 روز به بچه‌های تخریب لشگر 10، فقط نان و پنیر داده و غذای گرم ندهند. دراین مدت سید محمد حتی نان و پنیر را هم نمی‌خورد و می‌گفت: «وقتی کسی دستوری را می‌دهد خودش باید کمتر از آن عمل کند.» و این اولین و آخرین باری بود که درگردان اسراف شد.

منبع: پرونده شهید در لشگر 10

راوی:آقای روح‌افزا

شهید سید محمد زینال حسینی تاریخ تولد :1342  نام پدر :سید عباس   تاریخ شهادت : 14/تیر/1366  محل تولد :تهران /- /-   طول مدت حیات :-  محل شهادت :   مزار شهید :   سید محمد در سال 1342 در تهران چشم به جهان گشود و در دامان پر مهر خانواده رشد کرد. دوران تحصیل ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت. مدت اندکی از ورود او به هنرستان می‌گذشت که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد و وی، با رها کردن نیمکتهای مدرسه، در سنگرهای جبهه‌های نبرد، دانش‌آموز مدرسه عشق گشت و فعالیت خود را در گروه تخریب جنگهای نامنظم به فرماندهی شهید چمران شروع کرد. پس از آن به سمت سرپرست گردان تخریب سید الشهدا منصوب شد. ابتکار و خلاقیت او در علوم و فنون تخریب و محاسبات دقیق در انفجارات پلها و جاده‌ها او را علمدار تخریب ساخت. دوره‌های عالی نظامی‌ و چتربازی را طی دوران دفاع مقدس فرا گرفت. مسیر معبرهای میادین مین را در عملیاتهای مختلف طراحی کرده و باز نمود و شاگردان بسیاری را در مناطق عملیاتی آموزش داد. رزم شبها و مانورهایی که او برای آمادگی نیروها برگزار می‌کرد واقعاً سختتر از خود عملیات بود. در شب عملیات برای استقرار، نزدیکترین مکان را به میدان مین دشمن و خط مقدم، انتخاب می‌کرد تا اگر نیروها با مشکلی مواجه شدند خودش وارد عمل شود. توجه به معنویات از جمله ظرافتهای کار سید بود. سید نه تنها استاد تخریب بلکه به عنوان معلم اخلاق و الگویی برای نیروهای بعثی به شمار می‌رفت. در طی حضورش در صحنه‌های نبرد سه بار مجروح و شیمایی گشت و سرانجام در تاریخ 14/4/1366 در عملیات نصر 4 در قله ماووت عراق در حالیکه جانشین تیپ سوم کربلا بود بر اثر اص

وصیت‌نامه

ای مادر عزیزم اگر وارد جنگ شدم، به فرمان خمینی رفتم، اگر شهید شدم فدای خمینی شدم، اگر اسیر شدم فدای خمینی شدم و اگر معلول هم شدم، فدای خمینی شدم. پس مادر در فراغ من غم مخور و زاری نکن.

منبع:کتاب سرگذشت سرافرازان جلد 1 صفحه‌ی 264

شهید محمد زین العابدینی

تاریخ تولد :1337

 نام پدر :کریم

 

تاریخ شهادت : 15/5/1361

 محل تولد :اصفهان /اصفهان

 

طول مدت حیات :24

 محل شهادت :

 

مزار شهید :مفقودالجسد

 

محمد در سال 1337 در منطقه‌ی رهنان اصفهان به دنیا آمد. پدرش کریم به تربیت اسلامی او همت گماشت. در سن 7 سالگی به مدرسه رفت و آموختن را تجربه نمود. بعد از اخذ مدرک سیکل به دبیرستان امیرکبیر برازان رفت اما دیگر ادامه تحصیل نداد. زین‌العابدینی در دوران جوانی به خدمت نظام وظیفه فرا خوانده شد؛ هنوز مدتی نگذشته بود که معافی گرفت اما جنگ تحمیلی برگ زرینی از عاشقی او بود و با فرا خواندن متولدین سال 1337 راهی دیار نور شد و همراه ارتشیان غیور حماسه آفرید. تا اینکه در جبهه‌ی خرمشهر در مرحله‌ی سوم عملیات بیت‌المقدس با سمت آرپی‌جی‌‌زن طلایه‌دار لشگر خمینی(ره) گشت و در تاریخ 15/5/1361 در سن 24 سالگی شوکران عشق الهی را سر کشید و به آسمان پیوست. پیکر پاکش برای همیشه آنجا ماند.

منبع:کتاب سرگذشت سرافرازان جلد 1 صفحه‌ی 263

شهید اله رحم زینی پور تاریخ تولد :  نام پدر :   تاریخ شهادت : 1365  محل تولد :کهکیلویه‌بویراحمد /- /-   طول مدت حیات :-  محل شهادت :   مزار شهید :   غلام‌حسن از سادات سوق و تنها فرزند ذکور خانواده، امید همه منزل، خیلی جذاب و شوخ و نترس. اله‌رحم هم از سادات سوق، نان‌آور خانواده، کمک کار پدر و خیلی جذاب، شوخ و نترس. عجیب با هم دوست بودند یادم می‌آید این دو نوجوان که پسر عمه و پسردایی بودند با هم محله ما را از شادی پر می‌کردند، با هم نمایش بازی می‌کردند، یکی می‌شد عراقی یکی می‌شد بسیجی و معمولاً بسیجی سرباز عراقی را اسیر می‌کرد و شروع می‌کرد به عربی حرف زدن آن هم چه عربی حرف زدنی! و خلاصه عالمی داشتند. برای جبهه رفتن هم هزار راه را می‌رفتند تا بلکه پدر و مادر را راضی کنند اما نمی‌شد تا این‌که متوسل به امامزاده یوسف که دقیقاً دیوار به دیوار خانه‌شان بود شدند، آن روزها بدجوری عاشق شده بودند همه چیز را یک چیز می‌دیدند و آن هم شهادت بود شهادت. بالاخره توانستند جهت اعزام ثبت‌نام کنند، آن شب در محله حکایت دیگری بود، هزار فیلم و نمایش سر هم کردند که بچه‌های محله باز هم بخندند و خوشحال باشند. اما فردا که برای اعزام رفتند کاخ آرزوهایشان دوباره فرو ریخت به غلام‌حسن گفتند که سنش کم است و اله‌رحم هم رضایت‌نامه پدر روی پرونده‌اش نیست، دست‌کاری شناسنامه و هزار راه دیگری برای اعزام، ولی باز هم نقشه‌هاشان لو رفت، یک بار هم زیر صندلی‌های اتوبوس قایم شدند ولی باز هم بی‌فایده بود، یک بار هم به بهبهان رفتند که از آن&zwn

شهید رضا زینلی

تاریخ تولد :1345

 نام پدر :نوروز

 

تاریخ شهادت : 12/12/1365

 محل تولد :خراسان /بیرجند

 

طول مدت حیات :20

 محل شهادت :شلمچه

 

مزار شهید :گلزار شهدای شهرستان بیرجند

 

رضا زینلی فرزند نوروز در سال 1345 درشهرستان بیرجند در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. دوران کودکی و تحصیلاتش را تا اخذ مدرک دیپلم با موفقیت در این شهر به پایان رساند. در دوان پرشکوه انقلاب اسلامی در حالی که سنش کم بود در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به طور مستمر در پایگاه مقاومت مسجد محل حضور داشت و فعالیت می‌نمود.

زینلی اولین بار در نوجوانی عازم جبهه گردید و در عملیاتهای مختلف با ایثار تمام شرکت کرد. او در حالی که بارها به جبهه اعزام شده بود آخرین بار در لشکر ویژه شهدا بعنوان تک تیرانداز انجام وظیفه کرد. سرانجام در تاریخ دوازدهم اسفندماه سال 1365 در منطقه‌ی عملیاتی شلمچه در عملیات کربلای 5 دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نایل گشت. پیکر پاک شهید در بیرجند تشییع گردید و در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد.

منبع:کتاب فرهنگنامه شهدای شهرستان بیرجندجلد1ص382  

توکل و یقین

در عملیات والفجر 4 گروهی از رزمندگان برای عملیات نفوذی در عمق خاک دشمن، انتخاب شدند و قرار شد ظرف حداکثر 24 ساعت بازگردند. نیروها بادعا و عبور از زیر قرآن به پیش رفتند. روز دوم نگرانی‌ها بیشتر شد ولی برادر زینلی می‌گفت: «ناراحت نباشید، گروه سالم است.» هر چه از موعد مقرر می‌گذشت، احتمال شهید یا اسیر شدن گروه شناسایی نیز بیشتر می‌شد ولی شهید زینلی با اطمینان، حرفش را تکرار می‌کرد که: «گروه سالم است.» گویا سری بر او فاش شده بود که دیگران از آن غافل بودند... او توکل را به یقین رسانیده بود و سرانجام پس از 6 روز انتظار و نگرانی، بچه‌های شناسایی همگی سالم به مقر بازگشتند.

منبع: کتاب آبشار ابدیت

راوی:محمد علی مشتاقیان

تحملش را دارم

شعبانعلی زینلی در عملیات «ثامن الائمه» در حالیکه فرماندهی محور عملیاتی را بر عهده داشت از ناحیه دست مجروح شد. او مسئولیت سنگینی داشت و حاضر به ترک محور و معالجه در عقبه نمی‌شد. با سختی بسیار او را راضی کرده و به بیمارستان اهواز بردیم. اطاق عمل آماده شد تا ترکش از استخوان خارج شود اما شعبانعلی رضایت به بیهوشی نمی‌داد و می‌گفت بدون بیهوشی جراحی را انجام دهید. اصرار او دکتر را وادار به انجام عمل جراحی بدون بیهوشی نمود. دیدن آن لحظات دردناک قلبم را فشرد و از اتاق عمل بیرون زدم، اما تحمل او چون کوهی استوار درد را در شوق حضور مجدد به شکیبایی دعوت می‌کرد. عمل تمام شد و پزشکان متحیر و متعجب از تحمل شعبانعلی به یکدیگر نگاه می‌کردند. ساعتی بعد به منطقه عملیاتی برگشتیم. زینلی در حالیکه باندهای دستش را مرتب می‌کرد گفت: «اگر مرا بیهوش می‌کردند چند روز باید بستری می‌شدم و از حضور در عملیات محروم می‌شدم.» آری او جسم مجروح خود را به مداوا آورده بود ولی روحش در صحنه نبرد به پرواز بال می‌گشود و از لحظه‌ای سلب توفیق حضور، نگران بود.

منبع: کتاب آبشار ابدیت

X