شهید اله رحم زینی پور
تاریخ تولد :
نام پدر :
تاریخ شهادت : 1365
محل تولد :کهکیلویهبویراحمد /- /-
طول مدت حیات :-
محل شهادت :
مزار شهید :
غلامحسن از سادات سوق و تنها فرزند ذکور خانواده، امید همه منزل، خیلی جذاب و شوخ و نترس.
الهرحم هم از سادات سوق، نانآور خانواده، کمک کار پدر و خیلی جذاب، شوخ و نترس.
عجیب با هم دوست بودند یادم میآید این دو نوجوان که پسر عمه و پسردایی بودند با هم محله ما را از شادی پر میکردند، با هم نمایش بازی میکردند، یکی میشد عراقی یکی میشد بسیجی و معمولاً بسیجی سرباز عراقی را اسیر میکرد و شروع میکرد به عربی حرف زدن آن هم چه عربی حرف زدنی! و خلاصه عالمی داشتند.
برای جبهه رفتن هم هزار راه را میرفتند تا بلکه پدر و مادر را راضی کنند اما نمیشد تا اینکه متوسل به امامزاده یوسف که دقیقاً دیوار به دیوار خانهشان بود شدند، آن روزها بدجوری عاشق شده بودند همه چیز را یک چیز میدیدند و آن هم شهادت بود شهادت.
بالاخره توانستند جهت اعزام ثبتنام کنند، آن شب در محله حکایت دیگری بود، هزار فیلم و نمایش سر هم کردند که بچههای محله باز هم بخندند و خوشحال باشند.
اما فردا که برای اعزام رفتند کاخ آرزوهایشان دوباره فرو ریخت به غلامحسن گفتند که سنش کم است و الهرحم هم رضایتنامه پدر روی پروندهاش نیست، دستکاری شناسنامه و هزار راه دیگری برای اعزام، ولی باز هم نقشههاشان لو رفت، یک بار هم زیر صندلیهای اتوبوس قایم شدند ولی باز هم بیفایده بود، یک بار هم به بهبهان رفتند که از آنجا اعزام شوند باز هم با بدشانسی روبرو شدند، برایشان سختتر از همه آن لحظهای بود که میشنیدند عدهای از بچههای محله به جنگ اعزام شدهاند و وقتی صدای مارش عملیات و نوارهای حاج صادق را از رادیوی «میر لطفاله» میشنیدند دیگر بغض بچهگانهاش میترکید و قطرات اشک بر چهرههای سیاه و سوختهشان جاری میشد.
تا اینکه یک شب ساک ساده و خاکیشان را بستند و باز هم تا صبح نخوابیدند، فردا عازم گچساران شدند و این بار شانس دست یاری به آنها داده بود و امامزاده یوسف کمکشان کرد اعزام شدند، از شادی در پوست خود نمیگنجیدند، رفتند و بالاخره پا به خاک مقدس جبهه گذاشتند در چندین عملیات هم با هم بودند، کربلای 1، والفجر 8، بیت المقدس، کربلای4 و...
در هیاهو و قیامت دود و آتش و گلوله و خمپاره عملیات، الهرحم «لرکه» میزد و غلامحسن هم با حرکات طنزآلود به همه، دل و جرأت میدادند و من مات و مبهوت، تا اینکه بالاخره غلامحسن در کربلای چهار، کربلایی شد / پیکر مطهرش مفقود ماند و الهرحم در کربلای 5 و تنها با تفاوت چند روز پرواز تا بیکران را انتخاب نمود و من باز هم مات و مبهوت فقط نگاه کردم، حسرت خوردم و به حال خود اشک ریختم قطره، قطره...
راوی: مصطفی زینیپور
منبع:ماهنامه وصال - شماره مجله: 16