معرفی وبلاگ
زنده نگه داشتن نام و یاد شهداء کمتر از شهادت نیست. (مقام معظم رهبری)
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 894331
تعداد نوشته ها : 945
تعداد نظرات : 33
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

شهید محمدباقر روحی

تاریخ تولد :1345

 نام پدر :

 

تاریخ شهادت : 21/4/1367

 محل تولد :مازندران /بابل /-

 

طول مدت حیات :22

 محل شهادت :شرهانی

 

مزار شهید :مفقودالجسد

 

ستوان‌یکم محمدباقر روحی در سال 1345 در خانواده‌ای مذهبی در یکی از روستاهای بابل به دنیا آمد و بعد از طی دوران ابتدای و متوسطه در تاریخ 22/1/1358 وارد دانشگاه امام علی شده و بعد از سه سال در سال 1361 فارغ‌التحصیل و بعد از طی دوره‌ی مقدماتی وارد مناطق عملیاتی شد. در طول خدمت، سمت‌های مختلفی از جمله معاون گروهان، فرمانده گروهان و افسر عملیات رکن سوم را عهده‌دار بود. محمدباقر متأهل و دارای یک فرزند می‌باشد و در تاریخ 21/4/1367 در منطقه‌ی عملیات شرهانی هنگام درگیری با دشمنان بعثی در سن 22 سالگی به شهادت رسید و پیکر پاکش چون گوهری ناب در صدف خاک خون‌رنگ شرهانی ماند تا حافظ مرزهای کشور باشد.

منبع:مطالب ارسالی از سازمان ایثارگران نیروی زمینی ارتش

شهید عبدالمجید روحانی نیا

تاریخ تولد :1338

 نام پدر :

 

تاریخ شهادت : 1360

 محل تولد :سیستان‌وبلوچستان /زاهدان

 

طول مدت حیات :22

 محل شهادت :

 

مزار شهید :

 

عبدالمجید روحانی‌نیا در سال 1338 در شهرستان زاهدان در خانواده‌ای مذهبی و مستضعف متولد شد. دوران ابتدایی را در شهرستان گنبد و دوران راهنمایی را در مشهد و دبیرستان را در زاهدان گذراند. در زمان طاغوت روحانی‌نیا در مجالس مذهبی و سیاسی که مخفیانه برپا می شد، شرکت فعال داشت. او همواره سعی می‌کرد که شب‌ها برای نماز به مسجد برود. یک شب توسط مأمورین دستگیر و زندانی شد. مأمورین او را هر شب موقع نماز کتک می‌زدند، اما او هم‌چنان اظهار می‌داشت اگر مرا بکشید دست از دین و نماز برنمی‌دارم.

در حین تحصیل جهت تأمین معاش به زائران امام رضا (ع) خدمت می‌کرد. همسرش را از اهالی خرمشهر انتخاب کرد که ثمره‌ی آن ازدواج یک دختر است. او با تأسیس یک باشگاه ورزشی هزینه‌ی زندگی خود و خانواده‌اش را تأمین می‌کرد. با شروع جنگ عازم جبهه‌ها شد و پس از شرکت در عملیات‌های متعدد، سرانجام در سال 1360 در سن 22 سالگی به فیض شهادت نایل آمد.

منبع:کتاب کبوتران بهشتی جلد 2 صفحه 74

شهید علی ریگی نژاد

تاریخ تولد :1340

 نام پدر :

 

تاریخ شهادت : 8/9/1360

 محل تولد :سیستان‌وبلوچستان /زاهدان /-

 

طول مدت حیات :20

 محل شهادت :بستان

 

مزار شهید :

 

علی ریگی‌نژاد در سال 1340 در خانواده‌ای مستضعف، کارگر، محروم و مذهبی در شهرستان زاهدان دیده به جهان گشود. وی فردی بسیار باهوش و فعال بود، به طوری که در ایام تعطیل پس از تحصیل به منظور تأمین مخارج زندگی به انجام کارهای متفرقه می‌پرداخت.

به علت فقر مالی ترک تحصیل کرد و در یک مغازه مشغول کار شد. وی در سال 1356 به خدمت ارتش جمهوری اسلامی ایران درآمد. ریگی‌نژاد بی‌نهایت مهربان و علاقمند به اعضای خانواده بود. تا پایان دوره‌ی زندگی خود از اسلام و انقلاب غافل نشد. به جهاد علیه دشمنان نظام جمهوری اسلامی ایران عشق می‌ورزید. با آغاز جنگ تحمیلی بی‌درنگ و داوطلبانه عازم جبهه‌های حق علیه باطل شد.

وی به همه‌ی دوستان و فرزندان خود توصیه می‌کرد که از تلاش و کوشش در راه نظام جمهوری اسلامی دریغ نکنند. با دشمنان نظام عاشقانه می‌جنگید و به همه همرزمان خود سفارش می‌کرد که در همه عملیات‌ها شرکت کنند. سرانجام در مورخه‌ی 8/9/1360 در منطقه‌ی بستان در عملیات طریق‌القدس بر اثر اصابت ترکش گلوله‌ی توپ در سن 20 سالگی به شهادت رسید.

منبع:کتاب کبوتران بهشتی جلد 4 صفحه 127

وصیت‌نامه

بسم الله الرحمن الرحیم

«والعصر ان الانسان لفی خسر الاالذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر». قسم به عصر نورانی رسول، یادآور ظهور ولی‌عصر (عج)، که انسان همه خسارت و زیان است. مگر آنان که به خدا ایمان آورده‌اند و نیکوکار شده‌اند به درستی که رسول اکرم فرموده:«هرکس سوره‌ی عصر را بسیار بخواند، به مقام صبر خواهد رسید و با اهل‌ حق در بهشت محشور می‌گردد» و حضرت صادق (ع) می‌فرماید:«هر که بر این سوره در نماز نافله، مداومت کند، روز قیامت با لبی خندان و روحی درخشان و دلی شادمان در بهشت جاودان وارد می‌شود».

خدمت پدر و مادر و برادرانم سلام عرض می‌کنم و امیدوارم حالتان خوب باشد. من در گوشه‌ای از سنگر نشسته‌ام و وصیت‌نامه‌ی خود را می‌نویسم. امیدوارم وقتی خبر شهادت من به شما می‌رسد، ناراحت نشوید و اشکی از روی ناراحتی از چشمانتان سرازیر نشود و اگر هم اشکی می‌ریزید، از روی شوق و شادی باشد. چون کسی که به درجه‌ی شهادت رسید، به بزرگترین آرزوهای خدایی خود، رسیده است و دیگر هیچ واهمه‌ای برای او وجود ندارد.

تنها درخواستی که از شما دارم این است که اگر خلافی از من سر زده، مرا ببخشید و حلال کنید! امیدوارم که امام امت، خمینی بت‌شکن را هیچ‌وقت تنها نگذارید و به پیروی از رهنمودهای این رهبر بزرگ، گوش فرا دهید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

منبع:کتاب بیرق افراشته صفحه 133

زیارت برادر

ایوب خیلی به دیدار دوستان و اقوام اهمیت می‌داد؛ من برای مدتی و بنا به توصیه پزشکان به برازجان مهاجرت کردم و از آنجا برای خود خانه‌ای ساختم. یک روز که خیلی از کارهای ساختمانی خسته بودم، با خودم گفتم:«غریبی چقدر سخت است، ما اینجا تنها هستیم و همه برادرانم در بوشهر هستند اینجا،‌ کسی از ما دستگیری نمی‌کند. »

درست در همان لحظه ایوب زنگ خانه را زد و تا پایان کار کنارم ماند تا این‌که مدت‌ها بعد خبر شهادتش را شنیدم. برای استقبال از پیکر برادر شهیدم به بوشهر آمدم ولی چون از محل کارم مرخصی نداشتم، به شهرستان برازجان برگشتم تا مرخصی بگیرم. اما وقتی به بیمارستان رسیدم، صدای تلاوت قرآن توجه‌ام را جلب کرد. همکارانم گفتند:«پیکر برادرت را آورده‌اند».

کنجکاو شدم؛ چرا که ما در بوشهر منتظرش بودیم. گفتند:«آمبولانس خراب شد و او را برای ساعتی تا تعمیر آمبولانس به سردخانه بیمارستان منتقل کرده‌اند. در برازجان ایوب را زیارت کردم و یاد آن روزی افتادم که من غریب بودم و او به کمکم شتافت و امروز که حسرت حضور در تشییع پیکرش تمام وجودم را گرفته بود، باز هم به خانه‌ام آمد تا من بار غربت را حس نکنم.

منبع:کتاب بیرق افراشته صفحه 133

گل نرگس

خواب دیدم یک دسته گل نرگس در آسمان است. آن روزها کمی در حیاط خانه به کاشت و کار می‌پرداختم. با خودم گفتم:«این دسته گل چقدر زیباست ولی حیف که تنها چند برگ دارد. تصمیم گرفتم به وسیله چوبی آنها را به سمت خود بکشم تا این گل‌ها به من برسد. چوب را پیدا کردم و به دسته گل زدم ولی فقط یک برگ از آن به من رسید.

بعد از شهادت ایوب یقین یافتم آن برگ گل نرگس عطیه‌ای الهی بود و بیشتر از آن برگ نصیب من نبود.

منبع:کتاب بیرق افراشته صفحه 133

آخرین نبرد

مثل همیشه در سنگر مشغول استراحت بود، که یک‌باره خمپاره‌ی 81 در نیم متری سنگر خراب شد. موج سنگینی او را گرفت ولی بعد از کنار زدن خاک و الوار آرام بیرون آمد بدون این‌که کلامی بگوید و ناله‌ای بکند و بعد آهسته‌آهسته خاک‌ها را کنار زد تا پوتین‌هایش را پیدا بکند. با اصرار او را به درمانگاه فرستادیم.

ساعتی بعد بازگشت و دوباره کار و تلاش را شروع کرد. ایوب بی‌سیم‌چی بود اما در آخرین عملیات اعلام شد نیروهای تکاور، هرکدام 3 موشک آرپی‌جی همراه ببرند. ایوب هم علاوه بر بی‌سیم یک کوله‌پشتی پر از موشک گرفت وعلی‌رغم پیاده‌روی زیاد در شب عملیات، هیچ‌گاه اظهار خستگی نکرد و از ساعت 8 شب تا 5 صبح پیاده به سمت مواضع دشمن حرکت کرد و بعد از دستور عقب‌نشینی تاکتیکی، به کمک آرپی‌جی‌زن‌ها شتافت. از ما فاصله گرفت تا امکان بازگشت نیروها باشد و این فاصله او را به افلاک رساند.

منبع:کتاب بیرق افراشته صفحه 133

رؤیای شهادت

آخرین بار که عزم سفر کرد، پدر گفت:«دیگر کافی است تو 15 ماه در جبهه بودی» اما ایوب نپذیرفت و پاسخ داد:«آن 15 ماه من سرباز بودم و به وظیفه عمل می‌کردم حالا باید داوطلبانه بروم تا ادای دین کنم » و بالاخره رفت. یک شب قبل شهادت من خواب دیدم: کمرم شکست به طوری‌که حتی صدای شکستن ستون فقراتم را می‌شنیدم؛ آن موقع ایوب و سیدعبدالنبی در جبهه بودند. به دلم افتاد اتفاقی برای آنها می‌افتد. چند روز بعد خبر آوردند ایوب مفقودالاثر شده و خواب من تعبیر شد تا این‌که دوباره خواب دیدم مشغول ماهیگیری هستم و با قلابم ایوب را از رودخانه بیرون آورده‌ام.

صبح وقتی بیدار شدم با منزل پدرم تماس گرفتم گفتند:«امروز پیکر ایوب را می‌آورند. رؤیای من تعبیر شد و برادرم در آسمان الهی جای گرفت».

منبع:کتاب بیرق افراشته صفحه 133

دعای مادر

خدمت نظام را تازه تمام کرده بود، یک روز به من گفت:«مادر شنیده‌ام، دعای مادر زود اجابت می‌شود، از شما می‌خواهم دعایی در حق من بکنی». دلم نیامد برایش دعا نکنم دست به آسمان بلند کردم و گفتم:«خداوندا به حق محمد و آل محمد (ص) هر مرادی در دل فرزندم هست برآورده فرما، آمین». خودش هم با تمام وجود آمین گفت.

دلم می‌خواست بدانم آرزویش چیست، نگران بودم؛ با خودم فکر کردم ایوب چه حاجتی دارد که این‌گونه از ته دل دعا می‌کند، بالاخره طاقت نیاوردم و بعد از 2 روز پرسیدم:«ایوب! تو را به خدا قسمت می‌دهم بگو چه آرزویی داشتی که از من طلب دعا کردی؟» بعد از اصرارهای من پاسخ داد:«از خدا خواستم بعد از شرکت در عملیات آزادسازی خرمشهر، بعد از این‌که به شهر خرمشهر پای نهاد، شهید شوم». بغض گلویم را فشرد، نمی‌توانستم حرف بزنم با این حال به او گفتم هر طور که مصلحت خداوند باشد همان خواهد شد. ایوب در عملیات بیت‌المقدس هنگام فتح خرمشهر به لقاء حق دست یافت. خواست خدا پرواز غریبانه ایوب به آسمان بود و تنهایی و غربت من در دنیای خاکی…..

منبع:کتاب بیرق افراشته صفحه 133

شهید سیدعبدالنبی ریشهری تاریخ تولد :-/11/1339  نام پدر :سیدحسین   تاریخ شهادت : 20/2/1361  محل تولد :بوشهر /بوشهر /-   طول مدت حیات :22  محل شهادت :شلمچه   مزار شهید :بهشت صادق بوشهر   بهمن‌ماه سال 1339 سیدحسین، صاحب فرزندی زیبا و مهربان شد، اما این کودک از همان آغاز بیمار بود تا آنجا که پزشکان از معالجه‌ی او ناامید شدند و او تا 3 سالگی نتوانست قدم بر زمین بگذارد. همه‌ی اهل خانه دست به دعا برداشتند تا این کودک خردسال به لطف خدا بهبود یابد. بعد از طی این دوران، پدر که نام او را سیدعبدالنبی گذاشته بود، او را ایوب صدا زد و کم‌کم همه او را به این نام شناختند. ایوب آموختن علم را در سن 7 سالگی آغاز کرد و تا پایان دوره‌ی راهنمایی تحصیل نمود. سپس در شرکت «تسا» مشغول به کار شد و به دلیل علاقه زیاد به نجاری در مدت کوتاهی، استادکار کارگاه نجاری این شرکت گردید. با شروع تظاهرات‌های مردم مسلمان ایران علیه رژیم پهلوی به خیل خروشان مبارزان پیوست و فریاد مرگ بر شاه سر داد. ری‌شهری بعد از پیروزی انقلاب به خدمت نظام، فرا خوانده شد و بعد از طی دوره‌ی آموزشی در پاسگاه، کیلومتر 25 جاده خرمشهر، خدمت را آغاز کرد و 15 ماه مردانه در خط مقدم جبهه جنگید. با اتمام خدمت نظام سیدایوب به زادگاهش بازگشت و در یک کارگاه نجاری مشغول به کار گشت. اما 2 ماه بعد همراه بسیجیان لشکر توحید راهی میادین نبرد شد تا حماسه‌ای پرشکوه را در دفاع از ایران اسلامی بیافریند. سرانجام رعناقامت 22 ساله استان بوشهر در روز بیستم اردیبهشت‌ماه سال 1361 در خاک شلمچه آسمانی شد و در گلزار شهدای بوشهر (بهشت صادق) آرمید. منبع:کتا
X