رهبر در جنگ
نقش رهبر در حکومت و نظام اسلامى ، پاسدارى و حراست از مکتب ، حفظ نظام اجتماعى ، نظارت بر عملکرد مجریان و دولت مردان ، هماهنگ نمودئن و مشروعیت بخشیدن و تعیین حدود مسوولیت ها به مسوولین ، نیروها، نهادها، ارگانها و ملت است .
با این همه مسوولیت هاى حساس و سنگین ، در زمان جنگ کارش مشکل و دشوارتر از این مى شود زیرا امر دایر است میان اینکه خود شخصا در جبهه شرکت جوید و فرماندهى کند، یا ضمن انجام وظیفه همیشگى جنگ را نیز نظارت داشته باشد.
با توجه به دوره امیرالمؤ منین علیه السلام ، گاهى خود در جنگ شرکت مى نمود و گاهى حضرت چنین صلاح مى دانستند که رهبر در مرکز بماند و رسالتش را انجام دهد و فرماندهان مورد اعتماد ارتش را براى جنگ بفرستد. چون اگر بخواهد خود درجنگ و صحنه نبرد شرکت و امر و نهى نماید، حتما از انجام سایر وظایف باز مى ماند و یا چنانچه باید کارها و مسوولیت ها طبق روال همیشگى صورت نمى گیرد و ممکن است کندى ، بى نظمى هرج و مرج به وجود آید. از این رو باید رهبر در زمان جنگ در عین حال که آنچه نسبت به جنگ از دستش مى آید و ساخته است انجام دهد و رهنمائى و ارشاد کند و بر اوضاع جنگ اشراف داشته باشد، ولى همان رسالت رهبرى را ایفا و چون گذشته به کارهایش عمل کند و نقطه مرکزیت و محور حرکت و تلاش را ترک ننماید.
بعد از جنگ ((نهروان )) هنگامى که اهل شام و لشکریان معاویه به اطراف عراق هجوم آوردند امام علیه السلام سپاهى فرستاد و خواست براى پشتیبان آنها بفرستد، مردم را جمع کرد و آنها را براى رفتن به جنگ و شرکت به جهاد تشویق نمود ولى عده اى بهانه گیرى نمودند که اگر خودت مى روى حاضر هستیم و گرنه نمى رویم ، که امام علیه السلام فرمود:
((ما بالکم لا سددتم لرشد، و لا هدیتم لقصد؟ افى مثل هذا ینبغى لى ان اخرج ؟ انما یخرج فى مثل هذا رجل ممن ارضاه من شجعانکم و ذوى باسکم ، و لا ینبغى لى ان ادع الجند و المصر و بیت المال و جبایه الارض و القضاء بین المسلمین و النظر فى حقوق المطالبین ثم اخرج فى کتیبه اتبع اخرى ،... هذا لعمر الله الراى السوء)) (59)
چه شده شما را که به طریق حق ارشاد نگشته به راه راست هدایت نشده اید؟ آیا در چنین موقعى سزاوار است که من براى جنگ از شهر بیرون روم ؟ در این وقت به جنگ مى رود سردارى از دلاوران شما که من او را بپسندم و از کسانى که قوى و توانا باشد، و براى من سزاوار نیست که : لشکر، بیت المال ، جمع آورى مالیات (خراج زمین ). حکومت ، قضاوت میان مسلمانان و رسیدگى به حقوق ارباب رجوع را رها کرده با لشکرى بیرون رفته از لشکرى (که پیش فرستاده ام ) پیروى نمایم ، جنبش داشته باشم مانند جنبش تیر در جعبه خالى ، من قطب و میخ آسیا هستم که آسیا به اطراف من دور مى زند (نظم امور، آسایش مردم ، آراستگى لشکر در کارزار به بودن من در اینجاست ) و من در جاى خود هستم ، پس اگر جدا شوم ، مدار آسیا به هم خورده سنگ زیرین آن مضطرب گردد (اگر نباشم رشته امور گسیخته مى شود) سوگند به خدا این اندیشه آمدن من با شما راى و اندیشه اى بدى است که فساد آن آشکار است .
مورد دیگرى که على علیه السلام این مطلب را بیان مى دارد، در دوران خلافت ((عمر ابن الخطاب )) است که هنگامى که ((عمر)) عازم جنگ با رومیان بود آمد خدمت امام علیه السلام و با آن حضرت مشورت نمود که خود در جنگ شرکت جوید یا نه ، امام بعد از سخنانى چنین فرمود:
((انک متى تسر الى هذا العدو بنفسک فتلقهم فتنکب لا تکن للمسلمین کانفه دون اقصى بلادهم لیس بعدک مرجع یرجعون الیه ، فابعث الیهم رجلا محربا و احفرمعه اهل البلا و النصیحه فان اظهر الله فذاک ما تحب و ان تکن الاخرى کنت ردء للناس و مثابه للمسلمین )) (60)
تو خود اگر به سوى این دشمن (قیصر روم و لشکریانش ) روانه شوى و در ملاقات و جنگ با ایشان مغلوب گردى و شکست خورى ، براى مسلمانان شهرهاى دور دست و سرحدها پناهى نمى ماند، بعد از تو (یعنى با بودن تو در جبهه ) مرجعى نیست که (براى جلوگیرى از فتنه ، فساد و ستم ) به آنجا مراجعه و شکایت نمایند، پس مصلحت در این است که خود در اینجا باشى و به جاى خویش مرد جنگ دیده ، شجاع و دلیرى به سوى ایشان بفرست و به همراه او روانه کن کسانى را که قدرت تحمل سختى و مقاومت و استقامت در جنگ داشته و پند و اندرز را بپذیرد، پس اگر خداوند پیروز گردانید آن است که دوست دارى ، و اگر واقعه اى دیگر پیش آمد (خداى نکرده لشکر اسلام شکست خورد و آسیب دید) تو یار و پناه مسلمانان خواهى بود (یعنى مى توانى دوباره لشکرى تریب داده به جنگ آنها بفرستى ). و براى سومین بار که على علیه السلام به این مطلب اشاره فرموده ، نیز زمانى است که ((عمر ابن الخطاب )) عازم جنگ با ((یزدگرد)) پادشاه ایران و لشکریانش بود و با آن حضرت مشورت نمود و امام مفصلا قضایا را تحلیل کرد و خودش را از شرکت در جنگ نهى فرمود:
((و مکان القیم بالامر مکان النظام من الخرز، یجمعه و یضمه ، فاذا انقطع النظام تفرق الخرز و ذهب ثم لم یجتمع بحذا فیره ابدا، و العرب الیوم و ان کانوا قلیلا فهم کثیرون بالاسلام ، عریزون بالاجتماع فکن قطبا و استدر الرحى بالعرب و اصلهم دونک نار الحرب ، فانک ان شخصت من هذه الارض انتقضت علیک العرب من اطرافها و اقطارها حتى یکون ما تدع و رائک من العورات اهم الیک ممابین یدیک )) (61)
مکان زمامدار و رهبر مانند رشته اى مهره است که آن را گرد آورده یه هم پیوند مى نماید، پس اگر رشته بگسلد مهره ها از هم جدا شده پراکنده گردد، و هرگز همه آنها گرد نیامده است ، اگر چه امروز عرب اندک است ، لکن به سبب دین اسلام بسیار است و به جهت اجتماع ، اتحاد و یگانگى غلبه دارند، پس مانند میخ وسط آسیا باش و آسیا(ى جنگ ) را به وسیله عرب بگردان (با تجهیز لشکر و فراهم کردن مهمات ) و آنان را به آتش جنگ در آورده خود به کارزار و جنگ مرو، زیرا اگر تو از این زمین بیرون روى عرب از اطراف و نواحى آن عهد با تو شکسته فساد و تباهکارى مى نمایند (و با به دست آوردن فرصت از زیر بار اطاعت و پیروى تو دوى گردان مى شوند و نظم عمومى نابسامان مى شود) تا کار به جائى مى رسد که حفظ و نگهبانى سرحدها که در پشت که در پشت سر گذاشته اى نزد تو از رفتن به کارزار مهمتر مى گردد.
البته احتمال هم مى رود امام علیه السلام در این سه مورد چون از پشت جبهه احساس خطر مى کرده اند و به جهت آسیب وارد نشدن به اصل نظام صلاح نمى داند مقام رهبرى به جبهه شرکت کند. و جمله ((افى مثل هذا ینبغى لى ان اخرج )) (آیا در چنین موقعى سزاوار است من بیرون روم ) در زمان خودش و جمله ((فانک ان شخصت من هذا الارض انتقضت علیک العرب )) (اگر تو از این زمین بیرون روى عرب اطراف عهد با تو را شکسته و فساد مى کنند) زمان خلافت عمر، مى تواند شاهد مدعا باشد که در شرایط خاصى و حال اضطرارى حضرت به جنگ شرکت نفرموده و عمر را منع فرموده اند، ولى چنانچه مصلحت ایجاب کند، یا خطر نباشد نمى توان گفت حتما بماند، چنانچه پیامبر بزرگوار اسلام خود شخصا در غزوات شرکت مى فرمودند.
ولى با توجه به وسایل مخابراتى پیشرفته عصر ما مثل بى سیم و تلفن ، نیاز به این نیست که مقام رهبرى خود در جبهه شرکت جوید، چیزى که مهم است ، اشراف شان بر جنگ و جبهه است که با وسایل ارتباط و تماس صورت مى گیرد.