روایت سردار صفوی از نقش رهبر انقلاب در ابتدای دفاع مقدس
بنیصدر ما را به جلسه راه نمیداد!
- روز بیست و یک خرداد، سالروز عملیات «فرمانده کل قوا خمینی روح خدا» را تبریک میگوییم. گویا شما به همراه شهید حسن باقری طراحی و اجرای این عملیات را بر عهده داشتهاید.
در بررسی نقش آقا در انقلاب، چهار برههی اصلی مد نظر ماست؛ یکی ارتباط آقا با سپاه است و حکم حضرت امام در تاریخ سوم آذر 1358 که سرپرستی سپاه را بر عهدهی ایشان گذاشته بودند. دیگر نمایندگی حضرت امام در شورای عالی دفاع است؛ قبل از ریاست جمهوری آقا. پیش از آن هم معاونت وزارت دفاع در سال 1358 و یکی دیگر هم بحث کلی حضور آقا در جبهههای نبرد. بیشتر منظور ما که خدمت شما رسیدیم، این است که شما فضای کلی کشور را در آن سالها و نقش حضرت آقا را در مسائل نظامی و سیاسی آن روزها چگونه ارزیابی میکنید؟
در رابطه با این نکتهی حساس، این عملیاتی که امروز شما یادآوری کردید، یعنی بیست و یک خرداد سال شصت، خاطرم هست که ما با حدود دویست و پنجاه نفر پاسدار و بسیجی حمله کردیم به لشگر سه زرهی عراق. تعدادمان خیلی کم بود. لشگر سه زرهی عراق، حداقل پنج تا شش هزار نفر نیرو داشت؛ حداقل پانصد دستگاه تانک و نفربر داشت؛ به غیر از خود لشگر، یک تیپ نیروی مخصوص هم داشت که همانهایی بودند که آبادان را محاصره کرده بودند.
- دقیقاً کدام منطقه بود؟
در جنوب دارخوئین، همان جبههی سَلمانیه و محمدیه؛ حد فاصل رودخانهی کارون و جادهی اهواز به آبادان. ما حدوداً سه و نیم تا چهار کیلومتر پیشروی کردیم. همان صبح زود، «مهندس طرحچی» که مسؤول جهاد سازندگی بود، خاکریزی را از کنار جادهی آسفالت تا کنار رودخانهی کارون درست کرد. نیروهای ما پشت این خاکریز رفته بودند برای خط دفاعی. ما برای آن عملیات، اسم دیگری گذاشته بودیم، ولی خورد به حکم امام که بنیصدر را عزل کردند. ما هم اسم آن عملیات را گذاشتیم «فرماندهی کل قوا، خمینی روح خدا». این عملیات اولین عملیات موفقیتآمیز بود در آن مدت. چون نیروهای ما دو سه مرتبه حمله کرده بودند برای شکستن حصر آبادان، ولی نشده بودند. در این عملیات غیر از موفقیت، از آن دویست و چند نفر، بیش از صد نفر شهید شدند. هشت شبانهروز دشمن پاتک میکرد، هشت شبانه روز. حتی میرسید به خاکریزهای ما. به صورتی که بچهها نارنجک میکشیدند و میانداختند پشت سر خاکریز خودشان. عراقیها یک نفربر PMP را بدون این که سرنشین داشته باشد، گازش را بستند و فرستادندش که از خاکریز عبور کند. تا رسید به خاکریز، زدندش تا روحیهی بچهها را تضعیف کنند. ولی بچهها ایستادگی کردند و آن خط حفظ شد. خودم هم در این عملیات یک ترکشی خوردم که آثارش هست روی سرم هنوز.
عزل بنیصدر، یک روحیهی خوبی برای این عملیات به ما داد. اولین عملیاتی بود که ما اسیر گرفتیم از عراقیها و گردان زرهی صلاحالدین را به طور کامل غنیمت گرفتیم. همین عملیات هم باعث شد که به نیروهای سپاه و بسیج اهمیت بدهند. همهی دنیا منتظر بودند که آثار منفی عزل بنیصدر را در جبههها ببینند. اتفاقاً بعد از عزل بنیصدر وضعیت بهتری هم در آرایش جبههها و هم در پیشرفتهای ما حاصل شد.
- آیا تغییر در استراتژی سپاه هم از همین زمان بود؟
میتوانم بگویم که از شکستن حصر آبادان این اتفاق افتاد. تقریباً تغییر استراتژی از پنجم مهر ماه سال 1360 بود. اما این ماجرا مربوط به بیست و یک خرداد 1360 بود؛ سه ماه بعدش حصر آبادان شکسته شد.
در مورد حضور تأثیرگذار مقام معظم رهبری در اوایل جنگ، من فضای نُه ماههی اول جنگ را، یعنی از اوایل مهر سال پنجاه و نه تا خرداد سال شصت و عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا و بعد هم فرار بنیصدر از ایران، این فضا را ترسیم میکنم و بهخصوص نقش محوری حضرت آیتالله العظمی خامنهای را در فضای سیاسی کشور.
جنگ در حالی شروع شد که بنیصدر فرماندهی کل قوا و ریاست جمهوری را عهدهدار بود و با خوی بسیار مستبد و حالت غرور و تکبری که داشت، نه تنها ریاست جمهوری و فرماندهی کل قوا را، بلکه مجلس و حتی قوهی قضائیه را هم گویا در خدمت خود میخواست. بنابراین از یک طرف جاه طلبی و قدرتطلبی بنیصدر مطرح بود و از یک طرف هم تعارضهای او بود. بنیصدر هم با شهید رجائی به عنوان نخستوزیر مشکل داشت و هم با مجلس شورای اسلامی و هم با شهید بهشتی. او با هر سه اینها درگیر بود و هر روز هم در روزنامهی انقلاب اسلامیاش یک طعنهای یا یک گوشهای به اینها میزد.
اما در رابطه با جنگ و حضور مقام معظم رهبری، آقا به عنوان نمایندهی حضرت امام در شورای عالی دفاع همواره در جلسات شورای عالی دفاع حضور داشتند و مسائل مربوط به جنگ را با دقت و ظرافت و با حضورشان در خطوط مقدم جبهههای نبرد، پیگیری میکردند. حضرت آقا لباس رزم میپوشیدند، یک تفنگ کلاشینکف قنداق تاشو به شانهشان میانداختند و از خود خرمشهر بازدیدشان را آغاز میکردند تا بالا. ایشان در حالی از خط مقدم خرمشهر بازدید میکردند که قسمت غربی خرمشهر سقوط کرده بود. و قسمت شرقی شهر به سمت آبادان، این طرف پل و این طرف رودخانه تا خانههای کنار رودخانهی کارون را ایشان میآمدند و با بچههای خرمشهر و با بچههای رزمنده از نزدیک دیدار میکردند. یا این که در جبهههای سوسنگرد حضور پیدا میکردند. ایشان حتی در منطقهای به اسم «دُبّ حَردان» نزدیک اهواز که نزدیکترین فاصلهای بود که دشمن به اهواز رسیده بود، حضور پیدا میکردند. حضور حضرت آقا در خطوط مقدم جبهه تأثیر بسیاری در رزمندگان خطوط مقدم داشت؛ از ارتش گرفته تا بسیج نیروهای مردمی و دیگران. وقتی که آقا را با آن هیبت به عنوان نمایندهی امام میدیدند، اصلاً قوت قلبی میگرفتند.
در رابطه با تأثیرگذاری حضرت آقا در بحث جبهههای نبرد باید به یک نکته توجه داشته باشیم. ببینید. آن زمان دو خط سیاسی در رابطه با سرنوشت جنگ مطرح بود. یکی خط سازش و تسلیم در مقابل آمریکا و در مقابل زورگویی متجاوز بعثی بود که این خط را بنیصدر رهبری میکرد. یعنی بنیصدر با جسارت رسماً میگفت که ما نمیتوانیم اینها را از خاک و سرزمینمان بیرون کنیم و باید با آمریکاییها کنار بیاییم. او حتی به ما پاسدارها میگفت آقای خمینی اشتباه میکند که این مردم و این بسیجیها را برای جبههها فراخوانی میکند؛ در این جبهه نیروهای متخصص میتوانند جنگ را جلو ببرند. شما پاسدارها که تخصصی ندارید، این بچههای بسیجی هم تخصصی ندارند. اما خط سیاسی دومی هم بود بود که خط استقامت بود. این خط دوم را، یعنی خط استقامت و دمیدن روحیهی جهادی در رزمندان بسیج و سپاه و ارتش را و خط استقامت و خط روحیهی دادن برای جهاد فی سبیل الله در جبهههای نبرد را مقام معظم رهبری پیگیری میکردند؛ آن هم از طرف امام و به عنوان خط امام و به عنوان خط اسلام.
به همین خاطر بود که بنیصدر هیچ نوع کمکی به سپاه نمیکرد. حتی دستور داده بود که به سپاه، اسلحه و مهمات داده نشود. به فرماندهان سپاه هم اعتقادی نداشت. آن زمان من فرمانده عملیات سپاه در جنوب کشور بودم، در خوزستان. فرماندهی عملیاتی که از جبههی دزفول- جبههی کرخه بهش میگفتند که بچههای دزفول بودند، یعنی برادرمان آقای غلامعلی رشید، سردار رئوفینژاد و دیگران- شروع میشد و تا جبههی شوش که سردار مرتضی صفاری که الان فرمانده نیروی دریایی ما است و سردار شهید دکتر مجید بقایی در آنجا بودند و تا جبههی آبادان و خرمشهر ادامه داشت. فرماندهی عملیات این جبههها به عهدهی من بود. ما هم یک ستادی به اسم ستاد عملیاتی جنوب داشتیم که من فرمانده عملیات بودم و سردار رشید جانشین من بود، سردار شهید حسن باقری معاون اطلاعات بود و سردار سید محمد حجازی که الان معاون سپاه است، مسئول اعزام نیروها به جبههها بود. دوستان دیگری هم بودند که به ذهنم نمیآید.
در فضای عدم کمک بنیصدر به سپاه و بسیج و عدم اعتقاد بنیصدر به روحیهی استقامت، در حقیقت حضرت آقا پناهگاه بسیجیها و پناهگاه سپاه بودند. یعنی هر جا که ما به مشکلی برمیخوردیم، کمکی میخواستیم، تدارکی میخواستیم، سلاحی میخواستیم یا مهماتی میخواستیم، به آقا رجوع میکردیم که ما پاسدارهای فلانجا هستیم و در کدام جبههها هستیم، ولی سلاح نداریم یا مهمات نداریم.
من به خاطر دارم که مثلاً ما در جبههها به تعداد کافی آرپیجی هفت نداشتیم. اولین پارتی قبضهها و موشکهای آرپیجی هفت که به تهران آمد، حضرت آقا دخالت کردند و با اصرار و پافشاری ایشان نیمی از آن قبضهها و مهمات را به سپاه دادند و نصفش را هم به ارتش. یعنی اگر نبود این دخالت حضرت آقا، از آن تسلیحات به دست پاسدارها و بسیجیها که در جبههها بودند، هیچ چیزی نمیرسید.
یکی دیگر از مقاطع این بود که اگر تصمیمگیری و قاطعیت حضرت آقا نبود، واقعاً حصر آبادان شکسته نمیشد. طرح شکستن حصر آبادان را خود من بردم در شورای عالی دفاع. آن موقع در شورای عالی دفاع هنوز بنیصدر بود، آقا بودند، آقای هاشمی رفسنجانی بود، شهید محمد منتظری بود و آقای پرورش بود. محل تشکیل شورای عالی دفاع هم در پایگاه هوایی دزفول بود. آقای بنیصدر با طرح ما به شدت مخالفت میکرد. آقایان دیگر هم بعضی مخالفت میکردند، ولی حضرت آقا چون شناخت مناسبی از سپاه و توانایی ما داشتند، خیلی قاطع از ما حمایت کردند. در واقع، طرح شکستن حصر آبادان با دخالت شخص حضرت آقا در آن جلسه به تصویب رسید و اگر آن قاطعیت و آن درایت و آن برخورد آقا نبود، در آن جلسه این طرح تصویب نمیشد.
مرحوم ظهیرنژاد هم با وجود مخالفتهای بنیصدر، همانجا گفت: خیلی خب، این منطقه مسؤولش لشگر هفتاد و هفت خراسان است و باید ارتش هم بپذیرد، چون طرح را ما در سپاه تنظیم کرده بودیم. این بند را هم آوردند در مصوبه که باید لشگر هفتاد و هفت نظر بدهد که نظر مثبت هم داد بعداً و همان طرح با یک مقداری تغییرات و با هماهنگی ارتش اجرا شد که واقعاً حصر آبادان شکسته شد. در آن مقطع، این واقعاً تصمیمگیری حساسی بود. یعنی جایی بود که بنیصدر نمیخواست بپذیرد.
من در این بخش برمیگردم به خاطراتی که خدمت حضرت آقا در با جبهه و جنگ دارم. من اوایلی که از کردستان آمدم به خوزستان، به منطقهی به نام دارخوئین رسیدم و از آنجا هم آرام آرام رفتم به روستایی به نام سلمانیه. بعد هم رفتم به محمدیه و در امتداد کانال آبی که آنجا بود، اولین خط دفاعی آن منطقه را در مقابل عراقیها تشکیل دادیم؛ اسم آن خط دفاعی را هم گذاشتیم خط شیر. چه کسانی بودند؟ بنده بودم، حسین خرازی بود، مصطفی ردانیپور بود و حدود صد و بیست نفر پاسدار و بسیجی دیگر. از آنجا شروع کردیم آرام آرام به سمت دشمن پیشروی کردن.
آن زمان حضرت آقا در استانداری اهواز به اتفاق شهید چمران، ستاد جنگهای منظم را سامان داده بودند و خود آقا دکتر چمران را گذاشته بودند برای فرماندهی آنجا. در حقیقت آقا گفته بودند که چهکار بکنند و چهکار نکنند. من هر موقع از دارخوئین میآمدم به اهواز، خدمت آقا میرسیدم. اینها تقریباً مهرماه سال پنجاه و نه بود؛ اول جنگ. در همان منطقهی سلمانیه و روستای محمدیه، یک شب با حدود بیست و پنج نفر از پاسدارها و بسیجیها رفتیم تا عملیاتی علیه عراقیها انجام بدهیم. از کنار کارون و از میان درختها و بوتهزارها حرکت میکردیم؛ ساعت از دو بعد از نیمه شب گذشته بود. همین جور که میرفتیم، نرسیده به آن خاکریزی که دشمن زده بود، یکمرتبه یک چیزی جلوی چشم ما ظاهر شد و با یک فاصلهی نسبتاً صد متری، یک انفجاری جلوی چشم ما به وجود آورد. تا انفجار حاصل شد، دشمن همان منطقهای را که رفته بودیم، شروع کرد به تیربار زدن و خمپاره زدن و ما سینهخیز و به صورت ناگواری عقب نشینی کردیم. سرها و سینههامان را آنقدر توی خاک فرو میبردیم که تیرهایی که از بغل گوشمان رد میشد، به ما اصابت نکند. به سختی برگشتیم.
فردا صبح زود من به یکی از عزیزان پاسدار گفتم تو برو شناسایی کن که چه اتفاقی افتاد جلوی ما. آن عزیز که نیروی شناسایی بسیار قوی و جوانی بود، رفت و برگشت. به من گفت از آن منطقهای که رفته بودیم، پنجاه شصت متر جلوتر یک گاو رفته بود روی میدان مین. ما اصلاً نمیدانستیم که جلوی ما را مینگذاری کرده بودند. مینگذاری مفهومش این بود که دشمن به لاک پدافندی و لاک دفاعی رفته است.
وقتی که برای گرفتن مهمات و سلاح و بیسیم خدمت آقا رسیدم در همان ستاد جنگهای نامنظم اهواز، همین داستان را برای حضرت آقا گفتم که ما رفتیم عملیات انجام بدهیم، یک همچین حادثهای رخ داد. ایشان پا شدند و پیشانی ما را بوسیدند و یک جملهای فرمودند که هنوز توی گوش من هست. فرمودند که آن گاو مأمور از جانب خدا بوده که قربان شما بشود که شما بدانید جلوتان مین هست. و این نکتهی جالبی بود که آقا برداشت کردند. بعد هم به ما هم بیسیم دادند و هم یک نامه نوشتند به آقای سرهنگ فروزان که فرمانده ستاد اروند در ماهشهر بود که به ما کمک کند.
- چیز دیگری هم دربارهی جلسات شورای عالی دفاع به خاطر دارید؟
خاطرهی دومی که به ذهن دارم، مربوط به یکی از جلسات شورای عالی دفاع است که بنیصدر تشکیل داده بود. من و شهید حسن باقری هم به آن جلسه رفتیم. ارتشیها گزارشهایشان را دادند و مسائلی را از زاویهی دید خودشان مطرح کردند. بعد نوبت به ما سپاهیها رسید. من به حسن باقری که مسؤول اطلاعات بود، گفتم که شما برو پای نقشه. حضرت آقا یک نگاهی به ما کردند. آن موقع خود من یا چهل و هشت کیلو بودم یا حد اکثر پنجاه کیلو؛ خیلی لاغر. فانوسقه را دو دور، دور کمرم بسته بودم. حسن باقری که دیگر از من خیلی لاغرتر بود. عکسهایش را که دیدهاید. آقا یک نگاهی به ما کردند که این جوان حالا جلوی بنیصدر چه میخواهد بکند؟ حسن باقری رفت و قشنگ تمام خطهای جبههی نبرد را دقیق توضیح داد؛ این جا چه واحدی از دشمن هست، چه لشگری هست، چه ارگانی هست، حتی دشمن از اینجا میخواهد حرکت کند به کدام سمت و... وضعیت جبههها و خاکریزها را خیلی دقیق تشریح کرد. هرچقدر حسن باقری بیشتر حرف میزد، آقا خوشحالتر میشدند که بچههای انقلاب و بچههای امام اینطور دقیق و مسلط به مسائل نظامی نگاه میکنند. آن جلسه هم برای ما و هم برای حضرت آقا خیلی جلسهی جالبی بود، بسیار زیبا.
این را هم بگویم که ما با این که فرمانده عملیات خوزستان بودیم، اما بنیصدر اصلاً ما را به جلسههایشان راه نمیداد. ما میرفتیم خدمت آقا و آقا دست ما را میگرفت و میبُرد در جلسه. بنیصدر هم دیگر جرأت نمیکرد چیزی بگوید. اصلاً حضور ما در آن جلسات، با حمایت حضرت آقا بود تا واقعیتهای جنگ را بگوییم برای اعضا.
- راجع به ترور آقا و پیشزمینههایش تحلیلتان چیست؟
بنیصدر علاوه بر این که از فرماندهی کل قوا حذف شد، در مجلس شورای اسلامی هم عدم کفایتش برای ریاست جمهوری تصویب شد. یکی از کسانی که سخنانش در مجلس بسیار مؤثر واقع شد، سخنان مقام معظم رهبری بود. ایشان به عنوان نمایندهی مردم تهران، سخنرانی کردند که من یک جمله از آن سخنرانی را در ذهن دارم. آقا فرمودند: «آقای بنیصدر! هفت ماه پیش جنگ شروع شد. شما هفت ماه فرماندهی کل قوا را داشتید، چرا ارتش را سامان ندادید؟ چرا نیروهای مسلح را سامان ندادید؟ چرا آنها را آمادهی دفاع از کشور نکردید؟»
این سخنان خیلی مستدل و منطقی و متین بود و در مجلس شورای اسلامی زمینهی رأی به عدم کفایت سیاسی بنیصدر را فراهم کرد. اما دربارهی فرار بنیصدر و دست دادنش با منافقین، در حقیقت بنیصدر میخواست یک انتقامی از مخالفانش بگیرد، این شد که هم ترور حضرت آقا را سامان دادند و هم بمبگذاری هفت تیر را و هر دو اینها کار منافقین بود.
- این وقایع و همینطور هشتم شهریور را منافقین سامان دادند...
بله، همینطور است، اما در حقیقت این یک نوع انتقامگیری بنیصدر بود از انقلاب و نه فقط آنها. میخواستند امام را و فرزندان و یاران او را از میان بردارند. خب، آن زمان چه کسانی یاران امام بودند؟ آقا بودند، شهید بهشتی بود، آقای هاشمی رفسنجانی و اینهایی که میایستادند جلوی بنیصدر و این خط انحرافی که شاخصترینهاشان همین سه نفر بودند.
خداوند متعال نخواست که نعمت آقا از این نظام گرفته بشود. واقعاً ما جز عنایت خداوند متعال هیچ چیزی را نمیبینیم. این بمب را در ضبط صوتی کار گذاشته بودند که درست جلوی قلب آقا بود. حالا چه کسی و از کجا عنایت میکند؟ این را نمیشود ساده گرفت. کسی تصور نمیکرد که ایشان سالم بمانند و بعدش هم رئیسجمهور و بعدتر رهبر انقلاب بشوند.
- دربارهی همان جلسه که فرمودید مربوط به شکست حصر آبادان و این بحثها بود، حاشیه یا جزئیات بیشتری به خاطر دارید؟
بله. الان حتی جزئیاتش را به یاد دارم که چه گذشت؟ افراد حاضر و حتی شکلها و قیافهها. مهم این است که در آن جلسه بنیصدر نمیخواست طرح را بپذیرد و به یک صورتی میخواست این طرح را رد کند. افراد دیگری که مخالف بنیصدر بودند، استدلال نظامی نداشتند، اما آقا به مسائل نظامی آگاهی داشتند و نقشه و طرح را میشناختند. مثلاً این که از کدام طرف جبهه و با چند گردان برویم و... در حقیقت فقط آقا بود که از تصویب این طرح دفاع میکرد، آن هم به صورت نظامی و با استدلال نظامی. چون ایشان بیشتر حضور داشتند در جبههها تا دیگرانی که در آن جلسه بودند. مثلاً شهید رجائی که نخست وزیر بود، نمیتوانست استدلال نظامی بیاورد.
برای این که مسأله روشن شود، توضیح میدهم. لشگر سه زرهی عراق آمده بود و آبادان را محاصره کرده بود. دو دهنه پل روی رودخانه زده بود؛ پل مارد و پل حفار. اساس طرح ما این بود که این دو پل را قطع بکنیم و از جبههی دارخوئین که فرماندهاش حسین خرازی بود و از جبههی فیاضیه که فرماندهاش احمد کاظمیبود، حمله کنیم. این یک طرحریزی بود که باید ازش دفاع میکردیم. باید استدلال نظامی میآوردیم که چرا این طرح درست است؟ حضرت آقا با استدلالهای قویشان در حقیقت میداندار بودند در آن جلسه. چهرههای نظامی که در جلسه حاضر بودند، مثل شهید تیمسار فلاحی که رئیس ستاد مشترک بود و مرحوم تیمسار ظهیرنژاد که فرمانده نیروی زمینی ارتش بود هم از نظر نظامی تأیید میکردند. فقط مرحوم ظهیرنژاد گفت که این را باید آن لشگری هم که آنجا مسؤولیت دارد- لشگر هفتاد و هفت خراسان- بپذیرد. به هر حال اگر آن استدلالها و آن قاطعیت حضرت آقا نبود، آن طرح تصویب نمیشد و حصر آبادان هم شکسته نمیشد.
- آقا مشخصاً چه مسؤولیتهایی را در آن سال ابتدای جنگ داشتند؟
چیزی که من الآن در ذهنم هست، این است که ایشان نمایندهی حضرت امام در شورای عالی دفاع بودند.
- شورای عالی دفاع همان شورای عالی امنیت ملی الان است؟
بله؛ بعداً با تغییر قانون اساسی، تبدیل به شورای عالی امنیت ملی شد. ولی آن موقع شورای عالی دفاع بود. ایشان نمایندهی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی و امام جمعهی تهران هم بودند. ایشان با همان لباس نظامی و خاکی که در جبههها میپوشیدند، میآمدند به تهران و فقط یک قبا و عبا رویش میپوشیدند و با همان لباس خاکی جبهه میآمدند برای نماز جمعه. این سه مسؤولیت را کاملاً در ذهنم هست.
- آقا تا چه زمانی سرپرست سپاه بودند؟
-حضرت امام آنقدر که من یادم هست، ادارهی امور سپاه را برای مدتی به ایشان سپرده بودند؛ ما آن موقع در اصفهان بودیم. هنوز هم جنگشروعنشده بود. قبل از شروع جنگ بود و همان اوائل سال پنجاه و هشت بود، ولی مدتش کوتاه بود.
- از ستاد جنگهای نامنظم چیز بیشتری به خاطر دارید؟
ستاد جنگهای نامنظم تا آنجا که یادم میآید، تشکیل میشد از مرحوم شهید عالیمقام دکتر چمران- با آن روحیات و آموزشها و تجاربی که در جنوب لبنان داشتند- و عدهای از جوانهای مستعد، چند نفر هم از ارتش بودند. عمدتاً نیروهای بسیجی و نیروهای مردمی بودند که برای ضربه زدن به دشمن میجنگیدند. او جوانهای بسیار خوب و رشید و مؤمنی را جمع کرده بود. چند عملیات هم انجام دادند و هدایتشان با شهید چمران بود. مثلاً در همان منطقهی دهلاویه عملیات انجام دادند که بعد از عملیات دکتر چمران برای بازدید از آنجا رفته بودند که ترکش خمپارهی شصت به ایشان اصابت کرد و به شهادت رسیدند.
آن قدری که خاطرم هست، هم فرماندهی خود شهید چمران بر نیروها به عنوان یک فرماندهی شجاع جالب بود و هم خود نیروها، نیرهای جوان مؤمنی بودند؛ قیافههاشان در ذهنم هست هنوز. چند نفر از عزیزان ارتش بودند که البته درجه نمیزدند بالای لباسشان. فعالیتهای این ستاد برای همهی ما مایهی دلگرمی و افتخار بود. در حالی که دشمن تا دروازههای اهواز پیشروی کرده بود، یکی از تدابیر حضرت آقا و شهید چمران این بود که یک خندقی دور اهواز بزنیم به همان فاصلهی جادهی اهواز تا «دب حردان» که با وجود این خندق کسی نتواند عبور نکند؛ حتی تانکهای دشمن هم عبور نکنند. بعداً این ایده منجر شد به این که آب بیاندازند زیر پای دشمن. این نشان میدهد که چقدر وضع اضطراری بود در آن زمان. در آن شرایط اضطراری، راهاندازی این ستاد جنگهای نامنظم، خودش یک کاری بود. در آن غربت، هیچ چیزی نبود جلوی دشمن؛ هیچ نیرویی نبود، هیچ خط دفاعی نبود. دشمن به راحتی میتوانست تا اهواز پیش بیاید.
- این ستاد زیر مجموعهی سپاه بود؟
نه؛ این ستاد جداگانه فعالیت میکرد و زیر نظر شهید چمران و خود حضرت آقا بود و به سپاه هیچ ارتباطی نداشت. یعنی در سلسله مراتب سازمانی ما در سپاه و بسیج نبود.
- شما هنگام شنیدن خبر ترور آقا کجا بودید؟
من جنوب بودم که خبر را شنیدم. همهی بچههای بسیج و سپاه یک حالت مصیبت و عزایی گرفتند. یعنی یک غم و غصهی فراوانی بر ما وارد شد. ما هم مسائل سیاسی را میفهمیدیم و درگیریهای بنیصدر را میدیدیم و این را که بنیصدر عزل شده بود و اوضاع سیاسی کشور به هم ریخته بود. هنوز رئیس جمهور تعیین نشده بود و در این اوضاع احساس میکردیم که این مسألهی سیاسی، آثارش در جبههها هم پیدا میشود. اما روز بعد از ترور آقا که آن حادثهی هفتم تیر رخ داد، مردم ریختند به خیابانها و در تهران و همهی شهرها عزاداری کردند. اینجا هم باید عنایات خداوند متعال و مدیریت امام را دید که این صحنه را چگونه امام جمع کرد؟ از یک طرف مسألهی جنگ جلوی امام بود و از طرف دیگر، تعداد زیادی از مسؤولین کشور به شهادت رسیده بودند؛ از وزرا گرفته تا مجلسیها. ببینید داخل کشور را چطور امام اداره کردند؟ جنگ را چطور امام مدیریت کردند؟ امام با آن روحیهشان و با صحبتهایی که فرمودند، از این شهادتها هم روحیهی مضاعفی را به مردم دادند. بعد هم که خبر سلامتی آقا آمد که ایشان سالم هستند، این خبر خودش قوت قلبی شد برای رزمندگان جبههها.
هادی سجادیپور