جذبه عشق
یک بار به طور ناشناس به کربلا رفتم. از قبل با خود عهد بسته بودم که به هیچ وجه با کسی حرف نزنم تا نفهمند که من یک ایرانیام. وارد حرم امام حسین (ع) (1) شدم و حسابی با آقا خلوت کردم و از طرف همه بچهها پیش آقا عقدهگشایی نمودم. دیگر هوش و حواسی برایم نمانده بود. دل و عقل و هوشم را پیش آقا جا گذاشته بودم. از حرم که بیرون آمدم، همانطور که با بیمیلی قدم برمیداشتم، خوردم به یک مرد عرب. از دهانم پرید و گفتم: «آقا ببخشید! ... معذرت میخواهم ...!» وقتی با نگاه عجیب و چهره حیرتزده مرد عرب مواجه شدم تازه فهمیدم که چه دسته گلی به آب دادم. تا آن مرد عرب آمد چیزی بگوید، من خودم را در میان ازدحام جمعیت گم کردم و از تیررس نگاهش دور شدم!
1- ایشان در طول جنگ ایران و عراق چند بار به طور ناشناس به زیارت حرم مطهر آقا ابا عبدالله نائل شدند و این خاطره هم از همان روزهاست.
منبع:کتاب افلاکی خاکی
راوی:خود شهید
هزاران داوطلب برای دویست روز، روزه
یکبار با آقا مهدی صحبت میکردیم، او به من گفت: «حاج علی، من نزدیک به دویست روز، روزه بدهکارم!» اول حرفش را باور نکردم. آقا مهدی و این حرفها ؟! اما او توضیح داد که: «شش سال تمام چون دائماً در مأموریت بودم و نشد که ده روز در یک جا بمانم، روزههایم ماند.» و درست پنج روز بعد به شهادت رسید. مدتی بعد از این، موضوع را با شهید صادقی در میان گذاشتم و ایشان تمام بچهها را که چند هزار نفر میشدند، جمع کرد و پس از اینکه خبر شهادت «مهدی زین الدین» را به آنها داد، گفت: «عزیزان! آقا مهدی پیش از شهادت، به یکی از دوستانش گفتهاند که حدود 200 روزه قضا دارند، اگر کسی مایل است، دین او را ادا کند، بسم الله.» یکباره تمام میدان به خروش آمد و فریاد که : «ما آماده ایم!» در دلم گفتم: «عجب معاملهای چند هزار روزه در مقابل دویست روز؟!»
منبع:کتاب افلاکی خاکی
راوی:علی ایرانی
پرواز دو سردار
در آبان ماه سال 1363 شهید زین الدین به همراه برادرش مجید جهت شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت حرکت می کنند. در آنجا به برادران می گوید: «من چند ساعت پیش خواب دیدم که خودم و برادرم شهید شدیم!» موقعی که عازم منطقه میشوند، رانندهشان را پیاده کرده و میگویند: «ماخودمان میرویم.» فرمانده محبوب لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) سرانجام پس از سالیان طولانی دفاع در جبههها و شرکت در عملیات و صحنههای افتخار آفرین بر اثر درگیری با ضدانقلاب به همراه برادر شربت شهادت نوشید و روح بلندش از این جسم خاکی به پرواز در آمد تا نزد پروردگارش مأوی گزیند.
منبع:کتاب افلاکی خاکی
خیابانگردی
صبح شروع عملیات با شهید زین الدین قرار داشتیم. مدتی گذشت اما خبری نشد. داشتیم نگران میشدیم که ناگهان یک نفربر زرهی، پیش رویمان توقف کرد و آقا مهدی پرید بیرون. با تبسمی بر لب و سر و رویی غبار آلود. ما را که دید، خندید و گفت: «عذر میخواهم که شما را منتظر گذاشتم. آخر میدانید، ما هم جوانیم و به تفریح احتیاج داریم. رفته بودم خیابانگردی ...» گفتم: «آقا مهدی ! کدام شهر دشمن را میگشتی؟» قیافه جدیتری به خود گرفت و ادامه داد: «از آشفتگیشان استفاده کردم و تا عمق پنجاه کیلومتری خاکشان پیش رفتم. برای شناسایی عملیات بعدی.» سپس گردنش را کمی خم کرد و با تبسم گفت: «ما که نمیخواهیم اینجا بمانیم! تا کربلا هم که راه الی ماشاء الله است!»
منبع:کتاب افلاکی خاکی
راوی:محمد جواد سامی
دشت سوخته
حدوداً چهل و پنج روز بود که برای عملیات لحظهشماری میکردیم. یک روز اعلام شد که فرمانده لشکر آمده و میخواهد با مردها صحبت کند. همگی با اشتیاق جمع شده تا وعده عملیات، خستگیمان را زائل کند. شهید زین الدین گفت: «از محضر حضرت امام (ره) میآیم ... وضعیت نیروها را خدمت ایشان بیان کردم و گفتم شاید تا یک ماه دیگر نتوانیم عملیات را شروع کنیم ... امام فرمودند سلام مرا به رزمندگان برسانید و آنان را به مرخصی بفرستید. خودتان از طرف من از آنان بیعت بگیرید که بازگردند و هرکدام، یکی دو نفر را هم همراه خویش بیاورند ...» هنوز حرفهای آقا مهدی تمام نشده بود که بچهها با شنیدن نام مبارک امام (ره) شروع به گریستن کردند. حال خوشی به همه دست داده بود. صدای آقا مهدی با هقهق عاشقانه یاران امام گره خورد و در آن دشت سوخته به آسمان پر کشید. پس از پایان مرخصی، یاران با وفای امام با یکصد و پنجاه نیروی تازه نفس دیگر بازگشتند و بدین ترتیب عملیات محرم شکل گرفت.
منبع:کتاب افلاکی خاکی
راوی:مرتضی سبوحی
خواب ناتمام
بعد از چند شبانهروز بیخوابی، بالاخره فرصتی دست داد و حاج مهدی در یکی از سنگرهای فتح شده عراقی خوابید. پنج روز از عملیات در جزیره مجنون میگذشت و آقا مهدی به خاطر کار زیاد فرصتی برای استراحت نداشت. چهرهاش زرد بود و چشمان قرمزش از بیخوابیها و شب بیداریهای ممتد حکایت میکرد. ساعتی نگذشت که یک گلوله خمپاره صد و بیست روی طاق سنگر فرود آمد. داد زدم: «بچهها آقا مهدی» همه دویدند طرف سنگر. هنوز نرسیده بودیم که او در حالیکه سرفه میکرد و خاکها را کنار میزد، دیدیم. کمکش کردیم تا بیرون بیاید. همه نگران بودند «حاج آقا طوری نشدین؟» و او همانطور که خاکهای لباسش را میتکاند خندید و گفت: «انگار عراقیها هم میدانند که خواب به ما نیامده!»
منبع:کتاب افلاکی خاکی
راوی:محمد رضا اشعری
وصیتنامه
ای امت سلحشور از شما میخواهم که یاور امام باشید به فرزندانتان [اجازه دهید] و آنها را ارشاد کنید، تا جوانمردانه به جبههها هجوم آورند. از خانواده خود میخواهم با شهادت من انتظارتان نسبت به دستگاه و دولت زیاد نشود. از من به یاد داشته باشید که طرفدار ولایت فقیه باشید. نماز مرا اگر انشاالله شهید شدم شخصی بخواند که مقلد امام باشد. از شما میخواهم که برای مسائل مادی ذهن مسئولان را مشغول نکنید و نگذارید مسائل مادر بر مسائل معنوی غلبه کند و از نق زدنهای بیجا خودداری کنید.
منبع:کتاب سرگذشت سرافرازان جلد 1 صفحه 318
شهید محمدحسن زین العابدینی
تاریخ تولد :1333
نام پدر :یدالله
تاریخ شهادت : 3/9/1361
محل تولد :اصفهان /اصفهان (رهنان)
طول مدت حیات :28
محل شهادت :عین خوش
مزار شهید :گلزار شهدای رهنان
محمدحسن در سال 1333 در منطقه رهنان شهر اصفهان پابه عرصه هستی گذارد.یدالله با رزق حلال و تلاش واسع به تربیت اسلامی او همت گماشت و محمدحسن فردی مقید به دین نبی اکرم (ص) پرورش یافت. در سن 7 سالگی به آموختن علم پرداخت و تا اخذ مدرک سیکل تحصیل نمود. وی در همین زمان در بازار مشغول به کار شد. تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید. چندی بعد فعالیتش را در سپاه پاسداران آغاز نمود. و بعدازظهرها نیز در کارخانه فرش به کار پرداخت. جنگ، آتشی بود که هر لحظه خانهای را به ویرانه تبدیل میکرد. و محمدحسن این شماتت و بیرحمی دشمن را تاب نیاورد و غیور مرد سپاه خمینی گشت.
وی در عملیات فتحالمبین از ناحیه دست مجروح گشت. آخرین بار به کردستان سفر نمود و سرانجام در منطقه عینخوش در سن 28 سالگی در تاریخ 3/9/1361 ندای نصر من الله و فتح قریب سر داد و شاهد بزمگاه عشق گشت. مزار او در گلزار شهدای رهنان قرار دارد.
از او 3 فرزند به یادگار ماند.
منبع:کتاب سرگذشت سرافرازان جلد 1 صفحه 317
وصیتنامه
« تأسفآور نیست که ما مسلمان با داشتن این کتاب آسمانی یعنی قرآنکریم، راه بدیها را در پیش گیریم؟! مگر این کتاب عظیم برای ما نازل نشده؟ چرا آن را چون محبوسی در گوشهی خانه گذاریم و از آن استفاده نبریم؟ هنوز هم اغلب ما مردمان، غافلیم و نمیدانیم که فرا گرفتن قرآن و به کار بستن آیات و سخنان کریم آن، چه قدر در اصلاح روش زندگی و رفتار فردی و اجتماعی تأثیر دارد ... »
منبع:پرونده شهید درمدیریت فرهنگی دانشگاه تبریز